//سلطنت راز آلود//
//سلطنت راز آلود//
پارت 16
الویز : آره این منظره زیباست فوقالعاده زیباست
شاید برای شاهزاده مفهوم حرف الویز منظره بود ولی او مبهوت چهره شاهزاده شده بود
شاهزاده نگاهی به پشت سر دوشیزه انداخت و دوباره به صورت او نگاه کرد و با قاطعیت گفت
جیمین : برای منم این منظره خیلی زیبا بود و تا وقتی که زیباتر از اون رو ندیده بودم
الویز با تعجب پرسید
الویز : یعنی جایی زیبا تر از اینم هست
شاهزاده پشت دستش گونه الویز را نوازش کرد
جیمین :اره تا وقتی این چهره رو ندیده بودم این منظره زیبا بود ولی حال تو زیبا تری
حال و که توی چشمانش نگاه میکرد هیچ هوس یا شیطنتی نميدید حسی کاملا ناشناخته ای رو از چشمانش حس میکرد آن حسی چی میتواند باشد این سوالی بود که در آن لحظه الویز از خودش پرسید
.
به باغ قصر برگشتن به شاهزاده دوباره پهلو های الویز ره گرفت و از اسپ پایین اومد و توی فاصله کم بازم محو صورت های همدیگر شدن ولی آن احساس با فاصله گرفتن الویز پایان یافت
و درحالی که با قدم هایی محکم از شاهزاده فاصله میگرفت با صدای شاهزاده ایستاد
جیمین : لیلی نمیخواهی بهم جواب بدی شرطی که گذاشت بودی رو انجام دادم حالا چی
دوباره او را با همان اسم خطاب کرده بود و حال لحنش بازم پرو و شیطنت آمیز بود برای همین کمی به طرفش چرخید و با لحن محکم گفت
الویز : من دیشب هم بهت گفتم راجبش فکر میکنم و دو روز بعد اولین جایی که همدیگر رو دیدیم بهت جواب میدم
او میدانست دوشیزه سر کشی مانند الویز انقدر زود رام نخواهد شد
باری دیگر لبخند زد
.
.
درحالی که با قدم های بلند و محکم به سمته دفتر اداری تحقیقات میرفت
زیر لب زمزمه کرد
الویز : دیر شد خیلی دیر
با صدای همکارش و دوستش که به صدای نسبتأ بلند اسمش را فریاد میزد و جلوش ایستاد کمی خم شد تا نفس هایش که بخاطر دویدن بود منظم شود و سپس صاف ایستاد و درحالی که تعجب توی چهره اش موج میزد گفت
ساریتا : کجایی تو این چه سر وعض یه میدونی چقدر دنبالت گشتم مارسلا خیلی از دستت عصبانیه
الویز : چرا مگه چی شده
ساریتا : چند نفر از طرف ملکه بیانکا آمدن میخواهن ترو ببرن پیشش
الویز : چرا برای چی
ساریتا : نمیدونم زود باش برو آماده شو
اين داستان ادامه دارد؟
پارت 16
الویز : آره این منظره زیباست فوقالعاده زیباست
شاید برای شاهزاده مفهوم حرف الویز منظره بود ولی او مبهوت چهره شاهزاده شده بود
شاهزاده نگاهی به پشت سر دوشیزه انداخت و دوباره به صورت او نگاه کرد و با قاطعیت گفت
جیمین : برای منم این منظره خیلی زیبا بود و تا وقتی که زیباتر از اون رو ندیده بودم
الویز با تعجب پرسید
الویز : یعنی جایی زیبا تر از اینم هست
شاهزاده پشت دستش گونه الویز را نوازش کرد
جیمین :اره تا وقتی این چهره رو ندیده بودم این منظره زیبا بود ولی حال تو زیبا تری
حال و که توی چشمانش نگاه میکرد هیچ هوس یا شیطنتی نميدید حسی کاملا ناشناخته ای رو از چشمانش حس میکرد آن حسی چی میتواند باشد این سوالی بود که در آن لحظه الویز از خودش پرسید
.
به باغ قصر برگشتن به شاهزاده دوباره پهلو های الویز ره گرفت و از اسپ پایین اومد و توی فاصله کم بازم محو صورت های همدیگر شدن ولی آن احساس با فاصله گرفتن الویز پایان یافت
و درحالی که با قدم هایی محکم از شاهزاده فاصله میگرفت با صدای شاهزاده ایستاد
جیمین : لیلی نمیخواهی بهم جواب بدی شرطی که گذاشت بودی رو انجام دادم حالا چی
دوباره او را با همان اسم خطاب کرده بود و حال لحنش بازم پرو و شیطنت آمیز بود برای همین کمی به طرفش چرخید و با لحن محکم گفت
الویز : من دیشب هم بهت گفتم راجبش فکر میکنم و دو روز بعد اولین جایی که همدیگر رو دیدیم بهت جواب میدم
او میدانست دوشیزه سر کشی مانند الویز انقدر زود رام نخواهد شد
باری دیگر لبخند زد
.
.
درحالی که با قدم های بلند و محکم به سمته دفتر اداری تحقیقات میرفت
زیر لب زمزمه کرد
الویز : دیر شد خیلی دیر
با صدای همکارش و دوستش که به صدای نسبتأ بلند اسمش را فریاد میزد و جلوش ایستاد کمی خم شد تا نفس هایش که بخاطر دویدن بود منظم شود و سپس صاف ایستاد و درحالی که تعجب توی چهره اش موج میزد گفت
ساریتا : کجایی تو این چه سر وعض یه میدونی چقدر دنبالت گشتم مارسلا خیلی از دستت عصبانیه
الویز : چرا مگه چی شده
ساریتا : چند نفر از طرف ملکه بیانکا آمدن میخواهن ترو ببرن پیشش
الویز : چرا برای چی
ساریتا : نمیدونم زود باش برو آماده شو
اين داستان ادامه دارد؟
۸.۳k
۲۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.