𝓉𝒽ℯ ℴ𝓃𝓁𝓎 𝓅𝒽ℴ𝓉ℴ 𝓁ℯ𝒻𝓉 p¹³
یونگ ویو
داشتم از اعصبانیت سکته میکردم بخاطر همین ب سمت اتاقم حرکت کردم ک چشمم ک اتاق آچا افتاد یکم درش باز بود پس رفتم داخل... فحشی زیر لب دادم اون هنوزم ی بچس ک خودش نمیدونه با کاراش هر موجود زنده ای رو دیونه میکنه
داشتم همینطوری اتاقش رو برانداز میکردم ک ی کتاب توجهم رو جلب کرد شرو کردم ب سریع ورق زدن ک یک پاکت نامه افتاد خم شدم برش دارم...
جونگ کوک ویو
تهیونگ رفت گفتم دنبالش برم رفتم اتاقش نبود داشتم میرفتم پایین ک چشمم ب در نیمه باز آچا افتاد نیشم باز شد رفتم سمت در
بلهه
تهیونگ ویو
÷جناب کیم اتاق معشوقشون تشریف دارن*نیش باز
صدای کوک رو شنیدم همینطور ک پاکت رو یواشکی تو جیبم میزاشتم گفتم
-دهنتو ببند*خنثی
÷هی پسر سخت نگیر هر دو خوب میدونیم ک دوسش داری*نیش باز
درسته اما....
-هردو؟*تعجبی
من...متاسفم...من....واقعا...نمیتونم....
جونگ کوک ویو
فهمیدم میخاد بپیچونه ولی خب حالم زیا خوب نبود پس....
دلم براتون سوخت گذاشتم فردا هم انشا الله میزارم
داشتم از اعصبانیت سکته میکردم بخاطر همین ب سمت اتاقم حرکت کردم ک چشمم ک اتاق آچا افتاد یکم درش باز بود پس رفتم داخل... فحشی زیر لب دادم اون هنوزم ی بچس ک خودش نمیدونه با کاراش هر موجود زنده ای رو دیونه میکنه
داشتم همینطوری اتاقش رو برانداز میکردم ک ی کتاب توجهم رو جلب کرد شرو کردم ب سریع ورق زدن ک یک پاکت نامه افتاد خم شدم برش دارم...
جونگ کوک ویو
تهیونگ رفت گفتم دنبالش برم رفتم اتاقش نبود داشتم میرفتم پایین ک چشمم ب در نیمه باز آچا افتاد نیشم باز شد رفتم سمت در
بلهه
تهیونگ ویو
÷جناب کیم اتاق معشوقشون تشریف دارن*نیش باز
صدای کوک رو شنیدم همینطور ک پاکت رو یواشکی تو جیبم میزاشتم گفتم
-دهنتو ببند*خنثی
÷هی پسر سخت نگیر هر دو خوب میدونیم ک دوسش داری*نیش باز
درسته اما....
-هردو؟*تعجبی
من...متاسفم...من....واقعا...نمیتونم....
جونگ کوک ویو
فهمیدم میخاد بپیچونه ولی خب حالم زیا خوب نبود پس....
دلم براتون سوخت گذاشتم فردا هم انشا الله میزارم
۱۰.۸k
۲۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.