پارت ۴ گُلِ پَژمُردِمَن🥀
یونگی : چراااا؟؟؟!!
هانیا : ببین تو موتورم رو پاگذاشتی و الان میشه لطفا زود تر بیای به خدا کارم دیر شده
یونگی : نه
هانیا کلییییی حرف زد تا یونگی قانع شد و با ماشینش هانیا رو به خونش برد و باهم رفتن توی خونه ی هانیا
مغز یونگی : خونش شیکه خوبه باحاله
هانیا : آآ برو یم رو مبل بشین میام !
یونگی: اوک
هانیا باداد گفت : عشقمممممم پیشی جونمممم
یونگی یکم شوکه شد چون مَردم بهش میگفتن گربه 😂
هانیا رفت طبقه بالا با یه گربه مشکی اومد پایین
توی یه ظرف گوگولی غذای گربه ریخت آب جدید واسش گذاشت گوشه دیوار کلییی وسایل مختلف برای حیوانات و گربهها بود
هانیا زفت بالا و یه دوش ۵ دقیقه ای گرفت و لباس برای عکس بر داری پوشید ( اسلاید ۱ )
رفت پایین پیش یونگی
مغز یونگی : پشمامممم چقدر باحال شده و جذاب ولی یکم عجیب شده هااا .
یونگی : خوب شدی حالا میشه بریم ؟
( آروم ولی کمی سرد)
هانیا : اوم بله به لطف شما مجبورم امروز تحملت کنم چون موتورمو ندیدی ( آروم ولی سرد )
یونگی بی حال بلند شد و رفت تو ماشین هانیا هم همینطور در حالی که داشتن به سمت محل کار آنیا میرفتند موبایل هانیا زنگ میخوره وانیا بود
هانیا جواب داد
هانیا : سلام عزیزم ! خوبی ؟
وانیا : سلام عشقمممم الهی برینم برات نگرانم بودی که میگی خوبییی؟🤣کجاییی میشه بعد کار بیای بریم خرید؟
مغز یونگی : عزیزممممم ؟؟؟؟؟ یعنی رل داره ؟ چمیدونم ؟
هانیا : به اثلا حال ندارم تازه پریودم هستم !
۲روز دیگه پریودیم تموم میشه میتونیم ۲ روز دیگه بریم؟
من : بچه ها هانیا کلااااا خیلی آدم رکی خجالت مجالت حالیش نیست .
یونگی بعد از اون حرف هانیا مثل سگ سرفش میگیره و یکم به هانیا نگاه و میکنه و به روندن ماشین ادامه میده .
هانیا : آ وانیا من الان باید برم بای !
وانیا : پس ۲ روز دیگه میبینمت بای عزیزم !
اووو یونگی همین جا واسا اون شرکته
رفتن تو شرکت هانیا رو میکاپ کردن ( اسلاید ۲ )
یونگی با ماسک بود و داشت فکر میکرد که من من یه آیدلم برای چی باید با این بیام و این کارارو انجام بدم که به هانیا نگاه میکر که خیلییی ژست های سک سی میگرفت و ازش عکس میگرفتن و با مردم خیلی سردو خشک رفتار میکرد اون یه لبخند ریزم نمیزد
هانیا : ببین تو موتورم رو پاگذاشتی و الان میشه لطفا زود تر بیای به خدا کارم دیر شده
یونگی : نه
هانیا کلییییی حرف زد تا یونگی قانع شد و با ماشینش هانیا رو به خونش برد و باهم رفتن توی خونه ی هانیا
مغز یونگی : خونش شیکه خوبه باحاله
هانیا : آآ برو یم رو مبل بشین میام !
یونگی: اوک
هانیا باداد گفت : عشقمممممم پیشی جونمممم
یونگی یکم شوکه شد چون مَردم بهش میگفتن گربه 😂
هانیا رفت طبقه بالا با یه گربه مشکی اومد پایین
توی یه ظرف گوگولی غذای گربه ریخت آب جدید واسش گذاشت گوشه دیوار کلییی وسایل مختلف برای حیوانات و گربهها بود
هانیا زفت بالا و یه دوش ۵ دقیقه ای گرفت و لباس برای عکس بر داری پوشید ( اسلاید ۱ )
رفت پایین پیش یونگی
مغز یونگی : پشمامممم چقدر باحال شده و جذاب ولی یکم عجیب شده هااا .
یونگی : خوب شدی حالا میشه بریم ؟
( آروم ولی کمی سرد)
هانیا : اوم بله به لطف شما مجبورم امروز تحملت کنم چون موتورمو ندیدی ( آروم ولی سرد )
یونگی بی حال بلند شد و رفت تو ماشین هانیا هم همینطور در حالی که داشتن به سمت محل کار آنیا میرفتند موبایل هانیا زنگ میخوره وانیا بود
هانیا جواب داد
هانیا : سلام عزیزم ! خوبی ؟
وانیا : سلام عشقمممم الهی برینم برات نگرانم بودی که میگی خوبییی؟🤣کجاییی میشه بعد کار بیای بریم خرید؟
مغز یونگی : عزیزممممم ؟؟؟؟؟ یعنی رل داره ؟ چمیدونم ؟
هانیا : به اثلا حال ندارم تازه پریودم هستم !
۲روز دیگه پریودیم تموم میشه میتونیم ۲ روز دیگه بریم؟
من : بچه ها هانیا کلااااا خیلی آدم رکی خجالت مجالت حالیش نیست .
یونگی بعد از اون حرف هانیا مثل سگ سرفش میگیره و یکم به هانیا نگاه و میکنه و به روندن ماشین ادامه میده .
هانیا : آ وانیا من الان باید برم بای !
وانیا : پس ۲ روز دیگه میبینمت بای عزیزم !
اووو یونگی همین جا واسا اون شرکته
رفتن تو شرکت هانیا رو میکاپ کردن ( اسلاید ۲ )
یونگی با ماسک بود و داشت فکر میکرد که من من یه آیدلم برای چی باید با این بیام و این کارارو انجام بدم که به هانیا نگاه میکر که خیلییی ژست های سک سی میگرفت و ازش عکس میگرفتن و با مردم خیلی سردو خشک رفتار میکرد اون یه لبخند ریزم نمیزد
۵۰
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.