پارت 3 عشق نامجون
از زبون لینا 👇
بالاخره رسیدیم حیاط منو گذاشت روی صندلی و خودش هم نشست کنارم
نامجون:::::خب از خودت بگو
لینا ::::امممم خب من تنها زندگی میکنم و پدر و مادر من فوت کردند توی تصادف اممممم دیگه نمیدونم خب تو بگو
نامجون :::منم مثل تو هستم و تنها زندگی میکنم ولی پدر و مادرم را دارم به خاطر تحصیل تنها زندگی میکنم خب تو بزرگ شدی ازدواج میکنی؟؟؟
لینا ::::راستش نمیدونم چرا میپرسی
نامجون :::همین جوری
بالا خره زنگ دانشگاه به صدا دراومد به نامجون گفتم من میرم کیفم را بیارم و برم خونه خداحافظی کردم و کیفم را از کلاس برداشتم رفتم سمت خونه
رسیدم خونه داشتم از پله ها میرفتم صاحب خونه اومد (((خب اسم صاحب خونه چانگ هست ))))
چانگ :::سلام دخترم خسته نباشی هم خونه جدید داره میاد حواست باشه زنگ زد در را باز کنی ☺
لینا:::مرسی باش اقای چانگ ☺☺☺
رفتم توی خونه و افتادم روی تخت بعد از 10 دقیقه رفتم اتاقی که برای همخونه بود را تمیز کردم و مرتب کردم رفتم اب خوردم دیدم زنگ میزنن و رفتم در را باز کردم دیدم که اون هیونجین هست 😲😲😲😲😲😲
اون چرا 😧😧😧😧😧
هیونجین :::تویییییییییی واییییییی خدا برم خودکشی کنم 😲😲😲😲😲😭😭😭😭😭
لینا:::سلام گلابی گندیده تو اینجا چه غلطی میکنی 😠😠😠
هیونجین:::وااااااا من مثلا همخونه تو هستم اوففففففففففف 😤😤😤😤😤
لینا ::::نههههههههههههههههههههههه چرا تو 😭😭😭😭😭
هیونجین:::حالا میزاری من بیام تو یانه
لینا::::اهان بیا تو اتاقت سمت راست هست اسمت را بنویس روش 😑
هیونجین رفت داخل اتاق منم در یخچال را باز کردم و یه لیوان شیر اوردم که یه فکر خورد توی مغزم که باعث شد شیر بپره توی گلوم و خفه شم (((توی ذهن لینا :::نکنه هیونجین بهم تجاوز کنه 😦😦))))))
هیونجین :::یواش تر میخورن که خفه نشی جوجه
لینا:::به تو .............هیچ ربطی..............نداره گلابی ((باسرفه)))
اخیییییی بالاخره خوب شدم رفتم یه لباس پوشیدم (((عکس میزارم ))))و رفتم بیرون یه تابی بخورم
((((ادامه در پارت بعد و لایک ها به 30 برسه عشقام خداحافظ تا فردا )))💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜💜❤❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
بالاخره رسیدیم حیاط منو گذاشت روی صندلی و خودش هم نشست کنارم
نامجون:::::خب از خودت بگو
لینا ::::امممم خب من تنها زندگی میکنم و پدر و مادر من فوت کردند توی تصادف اممممم دیگه نمیدونم خب تو بگو
نامجون :::منم مثل تو هستم و تنها زندگی میکنم ولی پدر و مادرم را دارم به خاطر تحصیل تنها زندگی میکنم خب تو بزرگ شدی ازدواج میکنی؟؟؟
لینا ::::راستش نمیدونم چرا میپرسی
نامجون :::همین جوری
بالا خره زنگ دانشگاه به صدا دراومد به نامجون گفتم من میرم کیفم را بیارم و برم خونه خداحافظی کردم و کیفم را از کلاس برداشتم رفتم سمت خونه
رسیدم خونه داشتم از پله ها میرفتم صاحب خونه اومد (((خب اسم صاحب خونه چانگ هست ))))
چانگ :::سلام دخترم خسته نباشی هم خونه جدید داره میاد حواست باشه زنگ زد در را باز کنی ☺
لینا:::مرسی باش اقای چانگ ☺☺☺
رفتم توی خونه و افتادم روی تخت بعد از 10 دقیقه رفتم اتاقی که برای همخونه بود را تمیز کردم و مرتب کردم رفتم اب خوردم دیدم زنگ میزنن و رفتم در را باز کردم دیدم که اون هیونجین هست 😲😲😲😲😲😲
اون چرا 😧😧😧😧😧
هیونجین :::تویییییییییی واییییییی خدا برم خودکشی کنم 😲😲😲😲😲😭😭😭😭😭
لینا:::سلام گلابی گندیده تو اینجا چه غلطی میکنی 😠😠😠
هیونجین:::وااااااا من مثلا همخونه تو هستم اوففففففففففف 😤😤😤😤😤
لینا ::::نههههههههههههههههههههههه چرا تو 😭😭😭😭😭
هیونجین:::حالا میزاری من بیام تو یانه
لینا::::اهان بیا تو اتاقت سمت راست هست اسمت را بنویس روش 😑
هیونجین رفت داخل اتاق منم در یخچال را باز کردم و یه لیوان شیر اوردم که یه فکر خورد توی مغزم که باعث شد شیر بپره توی گلوم و خفه شم (((توی ذهن لینا :::نکنه هیونجین بهم تجاوز کنه 😦😦))))))
هیونجین :::یواش تر میخورن که خفه نشی جوجه
لینا:::به تو .............هیچ ربطی..............نداره گلابی ((باسرفه)))
اخیییییی بالاخره خوب شدم رفتم یه لباس پوشیدم (((عکس میزارم ))))و رفتم بیرون یه تابی بخورم
((((ادامه در پارت بعد و لایک ها به 30 برسه عشقام خداحافظ تا فردا )))💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜💜❤❤💜❤💜❤💜❤💜❤💜❤
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۱۲.۸k
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.