نشد بشیم همیشگی p4

روز بعد فهمیدم پسری که دیروز باهاش دعوام شد اسمش تهیونگه و امسال اولین سالشه که توی مدرسه ی ما درس میخونه و اونم مثله من سال اخریه و یه پسره ی تخس عوضیه که همه رو اذیت می‌کنه و از این کار با دوستاش لذت میبره
زنگ که خورد و خواستیم با رونا برگردیم سر کلاس ولی کیفم سرجاش نبود و میزم رو خط خطی کردن بودن و وسایلم رو توی کلاس پخش کرده بودن
میدونستم کاره همون پسره تهیونگه اما سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم برگشتم دیدم داره با پوزخند نگام می‌کنه و منم بهش یه لبخند زدم و دیگه نگاهش نکردم و مشغول جمع کردن وسایلم و تمیز کردن میزم شدم که اومد جلو و گفت:نمیخوای امروز هم یه مشت بزنی تو صورتم من جوجو؟آخه معلومه خیلی عصبانی شدی
بهش لبخند زدمو گفتم:وقتم مهم تر از دعوا کردن با آدمی مثله اون
بعد چشم غره رفت و ازم دور شد
همینطور با اذیت و اذیت و آزارش و تیکه انداختن هاش تو مدرسه روزا رو میگذروندم و سعی میکردم اعصابم رو درگیرش نکنم تا آروم تر باشم
یه هفته مونده بود به کریسمس و دبیرستان یه مراسم به مناسبت سال نو برای بچه ها ترتیب داده بود
که قرار بود پدر و مادر بچه ها هم باشه و همین منو یکم نگران میکرد...







دوزتان گرامی:
خب این اولاش یکم خسته کنندس ولی قراره اتفاقای خوبی بیفته
لایک و کامنت یادتون نره
با اجازه بایییییی