طلوعی پس از خورشید part: 7
طلوعی پس از خورشید
part: 7
ا/ت: چی شد من کجام
نگا به اطراف کردم
ا/ت: بهتر از این نمی شه داخل حموم ام ایحح
از دید کوک☆
کارام رو انجام دادم این روزا واقعا حوصلم سر می رفت
قبل اون اتفاق که بی افته منو تهیونگ می رفتیم پارتی و شکار ولی الان اصلا نمی دونم کجاس یعنی ات رو ببرم بیرون بنظرم ایده خبی ع به سمت اتاقش رفتم اون نبود رفتم به سمت بیرون
جونگکوک: ماریا ا/ت رو ندیدی
ماریا: نه اصلا از اتاقش در نیومده بیرون
دوباره به سمت اتاق رفتم و گشتم
جونگکوک: ا/ت کجایی
در حموم رو باز کردم
ا/ت: گمشوووو بیرون در زدن یاد ندادن
کوک: واهای ببخشید نگران شده بودم من می رم
وای شکر پیداش کردم این دختر همیشه باعث می شه شک بهم وارد شه وارد اتاقم شدم و لباسم رو در اوردم و بجای شلوار شلوارک پوشیدم رفتم زیر پتو پتو رو تا کمرم کشیدم
جونگکوک: اقای جئون بیا به خدت یه استراحتی بده
از دید ا/ت☆
ا/ت: اصن چرا باید نگران من شههه ایشش انگا معشوقه اشم البته اینا برا زمان قدیم ع در اصل عشق اول چرا یه لحضه فک کردم تو زمان چوسان ام اینجا همه مدرن ع واهای عقل ام دارم از دست می دم خدایی بهتر ع یه دوش بگیرم
بعد از دوش گرفتن اومدم بیرون موهام رو خشک کردم
یه ارایش ملایمی کردم و یه لباس از اون باحال ها رو پوشیدم
ا/ت: یعنی کوک چی کار داشت
رفتم بیرون
ا/ت:ماریا می شه اتاق اقای جئون رو نشون بدید
ماریا: بل از این طرف
به دنبالش رفتم
ماریا: اینجاس
بعدش رفت
درو باز کردم و رفتم داخل و بشت سرم درو بستم
اول یه میز دیدم بعدش کمد و یه مجسمه رفتم رو میز رو نگاه کردم
یه عکس بود جونگکوک ا/ت تهیونگ
فک کنم خیلی صمیمی بودن
یه راه رویی می خورد طولانی بود رفتم یه تخت بود همه چی مشکی جونگکوک اینگار خوابیده بود
دیدم لخته سری با دستام جلوی دهنمو گرفتم
یه هو دیدم یه چی رو صورتش ع رفتم نزدیک دیدم یه گل برگ مشکی خم شدم که اونو بردارم یه هو یکی منو به سمت خدش کشید
افتادم رو تخت
جونگکوک: می شه نری
part: 7
ا/ت: چی شد من کجام
نگا به اطراف کردم
ا/ت: بهتر از این نمی شه داخل حموم ام ایحح
از دید کوک☆
کارام رو انجام دادم این روزا واقعا حوصلم سر می رفت
قبل اون اتفاق که بی افته منو تهیونگ می رفتیم پارتی و شکار ولی الان اصلا نمی دونم کجاس یعنی ات رو ببرم بیرون بنظرم ایده خبی ع به سمت اتاقش رفتم اون نبود رفتم به سمت بیرون
جونگکوک: ماریا ا/ت رو ندیدی
ماریا: نه اصلا از اتاقش در نیومده بیرون
دوباره به سمت اتاق رفتم و گشتم
جونگکوک: ا/ت کجایی
در حموم رو باز کردم
ا/ت: گمشوووو بیرون در زدن یاد ندادن
کوک: واهای ببخشید نگران شده بودم من می رم
وای شکر پیداش کردم این دختر همیشه باعث می شه شک بهم وارد شه وارد اتاقم شدم و لباسم رو در اوردم و بجای شلوار شلوارک پوشیدم رفتم زیر پتو پتو رو تا کمرم کشیدم
جونگکوک: اقای جئون بیا به خدت یه استراحتی بده
از دید ا/ت☆
ا/ت: اصن چرا باید نگران من شههه ایشش انگا معشوقه اشم البته اینا برا زمان قدیم ع در اصل عشق اول چرا یه لحضه فک کردم تو زمان چوسان ام اینجا همه مدرن ع واهای عقل ام دارم از دست می دم خدایی بهتر ع یه دوش بگیرم
بعد از دوش گرفتن اومدم بیرون موهام رو خشک کردم
یه ارایش ملایمی کردم و یه لباس از اون باحال ها رو پوشیدم
ا/ت: یعنی کوک چی کار داشت
رفتم بیرون
ا/ت:ماریا می شه اتاق اقای جئون رو نشون بدید
ماریا: بل از این طرف
به دنبالش رفتم
ماریا: اینجاس
بعدش رفت
درو باز کردم و رفتم داخل و بشت سرم درو بستم
اول یه میز دیدم بعدش کمد و یه مجسمه رفتم رو میز رو نگاه کردم
یه عکس بود جونگکوک ا/ت تهیونگ
فک کنم خیلی صمیمی بودن
یه راه رویی می خورد طولانی بود رفتم یه تخت بود همه چی مشکی جونگکوک اینگار خوابیده بود
دیدم لخته سری با دستام جلوی دهنمو گرفتم
یه هو دیدم یه چی رو صورتش ع رفتم نزدیک دیدم یه گل برگ مشکی خم شدم که اونو بردارم یه هو یکی منو به سمت خدش کشید
افتادم رو تخت
جونگکوک: می شه نری
۹۳.۰k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.