part17
+جر زنی نکن دیه
-چیزی یادم نیست
یاااااا از الان نزن زیرش قرار شد بریم
شهربازی
-من همچین شرطی نزاشتم
+دیگه باهام حرف نزن
-باشه باشه چص نکن میبرمت
+اخ جووون😁
دم دَر کمپانی از هم جدا شدیم جونگ کوک رفت باشگاه و منم رفتم سالن تمرین چند ساعاتی تمرین کردم، بعدش رفتم یه بطری آب برداشتم و یه گوشه نشستم دیدم به گوشیم پیام اومده جونگ کوک بود:
"-های کوچولو تمرینت تموم شد؟"
"+بله خرگوش بیریخت"
"-من بی ریختم؟! "
"+اره خیلی 😪🌝"
"-اشتباه نکن من پسر جذاب آرمیام😌"
"+اره خیلی جذابی😒😐"
"-میدونم😌 میرم خونه ، ساعت۳(شب) منتظرتم"
"+اوکی🤝"
بعد از یکم استراحت رفتم دوباره یکم دیگه تمرین کنم، بعد تمرین کولمو برداشتم و راه افتادم راننده دم در منتظرم بود، میخواستم پیاده برم پس به سرم زد راننده رو بپیچونم:
راننده: سلام خانم بفرمایید(درو باز کرد)
+نه ممنون من نمیام
راننده: ولی خانم این برخلاف قوانینه
+هعی بیخیال قوانین اگه همه چیز طبق قوانین باشه که زندگی کسل کننده میشه نه؟(با لبخندی مهربون)
راننده: د... درسته
+امروز و فردا رو برو مرخصی
راننده: ولی خانم
(حرفشو قطع کرد)
+مطمئنم دختر کوچولوت خوشحال میشه وقتی بفهمه😉
راننده: چشم خانم ممنون از لطفتون
(سوار ماشین شد و رفت)
+آخیش هووووف بالاخره میتونم یکم تنهایی راه برم و یکم فکر کنم، راه افتادم سر راه به یه پارک کوچیک بود رفتم اونجا و نشستم روی یکی از نیمکت ها و نگاه کردم به بچه کوچولوهایی که داشتن با لبخند بازی میکردن، خیلی قشنگ بود از نگاه کردنشون سیر نمیشدم لبخندایی که خودم تو دوران کودکی از دست داده بودم رو داشتم رو لب بچه های دیگه میدیم محو تماشا بودم جوری که متوجه نشدم کی زمان گذشت یهو یکی محکم زد روشونم و منم از جام پریدم:
-چیزی یادم نیست
یاااااا از الان نزن زیرش قرار شد بریم
شهربازی
-من همچین شرطی نزاشتم
+دیگه باهام حرف نزن
-باشه باشه چص نکن میبرمت
+اخ جووون😁
دم دَر کمپانی از هم جدا شدیم جونگ کوک رفت باشگاه و منم رفتم سالن تمرین چند ساعاتی تمرین کردم، بعدش رفتم یه بطری آب برداشتم و یه گوشه نشستم دیدم به گوشیم پیام اومده جونگ کوک بود:
"-های کوچولو تمرینت تموم شد؟"
"+بله خرگوش بیریخت"
"-من بی ریختم؟! "
"+اره خیلی 😪🌝"
"-اشتباه نکن من پسر جذاب آرمیام😌"
"+اره خیلی جذابی😒😐"
"-میدونم😌 میرم خونه ، ساعت۳(شب) منتظرتم"
"+اوکی🤝"
بعد از یکم استراحت رفتم دوباره یکم دیگه تمرین کنم، بعد تمرین کولمو برداشتم و راه افتادم راننده دم در منتظرم بود، میخواستم پیاده برم پس به سرم زد راننده رو بپیچونم:
راننده: سلام خانم بفرمایید(درو باز کرد)
+نه ممنون من نمیام
راننده: ولی خانم این برخلاف قوانینه
+هعی بیخیال قوانین اگه همه چیز طبق قوانین باشه که زندگی کسل کننده میشه نه؟(با لبخندی مهربون)
راننده: د... درسته
+امروز و فردا رو برو مرخصی
راننده: ولی خانم
(حرفشو قطع کرد)
+مطمئنم دختر کوچولوت خوشحال میشه وقتی بفهمه😉
راننده: چشم خانم ممنون از لطفتون
(سوار ماشین شد و رفت)
+آخیش هووووف بالاخره میتونم یکم تنهایی راه برم و یکم فکر کنم، راه افتادم سر راه به یه پارک کوچیک بود رفتم اونجا و نشستم روی یکی از نیمکت ها و نگاه کردم به بچه کوچولوهایی که داشتن با لبخند بازی میکردن، خیلی قشنگ بود از نگاه کردنشون سیر نمیشدم لبخندایی که خودم تو دوران کودکی از دست داده بودم رو داشتم رو لب بچه های دیگه میدیم محو تماشا بودم جوری که متوجه نشدم کی زمان گذشت یهو یکی محکم زد روشونم و منم از جام پریدم:
۴.۲k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.