My lover is a Mafia (part۳)
•هیونجین ویو راوی•
کنار پنجره ایستاده بود و به ماه کامل نگاه میکرد؛همه جا ساکت بود و در افکارش غرق شده بود که صدای باز شدن در اتاق اومد.
- اوپا؟
دختر آروم وارد اتاق شد،اما مرد سرشو به سمتش برنگردوند و جوابی بهش نداد. صداشو نازک تر کرد نزدیک تر شد
- حالت خوبه؟
(مرد)دکمه کتشو باز کرد،درش آورد و روی تخت گذاشت..
÷برو بیرون
با صدای آهسته ای گفت و دختر هم بی توجهی خودشو نسبت به اون دستور نشون داد.
- عشقم اعصابتو خورد نکن،اون دختر...
نزاشت حرفشو کامل کنه و صداشو بالا برد.
÷بهت گفتم از اتاقم گمشو بیرون
دختر که شوکه شده بود هیچ واکنشی نشون نداد و فقط خیره به مردی که از چهرش عصابانیت نمایان بود نگاه میکرد.
÷نمیشنوی چی میگم؟همین حالا از این عمارت گورتو گم کن
دختر بغضشو قورت داد و بدون هیچ حرفی اضافه ای اونجارو ترک کرد
•ات ویو راوی•
داد هایی که اون مرد میزد انقدر بلند بودن که متوجه اوضاع بین اون دوتا بشی،هوفی کشیدی و از روی صندلی میز آرایشت بلند شدی و به سمت تخت رفتی. چراغ خواب روی میز رو روشن کردی،پتو رو روت کشیدی و بدون لحظه ای فکر کردن در مورد اتفاقات اون شب خوابیدی...
.
.
.
چشماتو از هم فاصله دادی،درد عجیبی زیر دلت حس میکردی. ساعت رو از روی گوشیت نگاه کردی،۳ صبح بود. آروم بلند شدی تا قرص مورد نیازت رو از توی کشو های کنار تخت برداری اما خبری از هیچکدومشون نبود.
×لعنتی،هزار بار بهشون گفتم به دارو های من دست نزنین
از اتاق بیرون اومدی و خیلی آهسته به سمت آشپزخونه طبقه پایین رفتی. یکی از کابینت ها رو باز کردی و دارو هاتو برداشتی،نور ماه که از پنجره میومد برای تشخیص اون دارو ها از هم کافی بودن. لیوان پر آبت رو دستت گرفتی و با یه حرکت سه تا قرص مورد نیازت رو خوردی. زیر دلت از درد تیری کشید که باعث شد ناله کوتاهی بکنی
×آههه!لعنت بهش
چشماتو که از شدت درد بسته بودی با صدایی که از کوبیده شدن دستای اون مرد در دو طرفت اومد باز کردی. سرشو نزدیک گوشت کرد و لب زد...
÷برای کی ناله میکنی پرنسس
به سمتش برگشتی و به چشمای نیمه خمارش نگاه کردی
×مطمئن باش برای هر کی بوده اون فرد تو نبودی
با دو دستت هولش دادی و از حصاری که با دستاش برات درست کرده بود رها شدی. داشتی از آشپزخونه خارج میشدی که حرفی زد
÷روزیم میرسه که برای من ناله کنی کوچولو
×من مثل دخترای ه.ر.ز.ه اطرافت نیستم که برای هر کسی ناله کنم مستر هوانگ
چند ثانیه سکوت کردی و ادامه دادی
×و اگه میخواستم اینکارو برای تو بکنم مطمئن باش توی این دوسال انجامش میدادم
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
کنار پنجره ایستاده بود و به ماه کامل نگاه میکرد؛همه جا ساکت بود و در افکارش غرق شده بود که صدای باز شدن در اتاق اومد.
- اوپا؟
دختر آروم وارد اتاق شد،اما مرد سرشو به سمتش برنگردوند و جوابی بهش نداد. صداشو نازک تر کرد نزدیک تر شد
- حالت خوبه؟
(مرد)دکمه کتشو باز کرد،درش آورد و روی تخت گذاشت..
÷برو بیرون
با صدای آهسته ای گفت و دختر هم بی توجهی خودشو نسبت به اون دستور نشون داد.
- عشقم اعصابتو خورد نکن،اون دختر...
نزاشت حرفشو کامل کنه و صداشو بالا برد.
÷بهت گفتم از اتاقم گمشو بیرون
دختر که شوکه شده بود هیچ واکنشی نشون نداد و فقط خیره به مردی که از چهرش عصابانیت نمایان بود نگاه میکرد.
÷نمیشنوی چی میگم؟همین حالا از این عمارت گورتو گم کن
دختر بغضشو قورت داد و بدون هیچ حرفی اضافه ای اونجارو ترک کرد
•ات ویو راوی•
داد هایی که اون مرد میزد انقدر بلند بودن که متوجه اوضاع بین اون دوتا بشی،هوفی کشیدی و از روی صندلی میز آرایشت بلند شدی و به سمت تخت رفتی. چراغ خواب روی میز رو روشن کردی،پتو رو روت کشیدی و بدون لحظه ای فکر کردن در مورد اتفاقات اون شب خوابیدی...
.
.
.
چشماتو از هم فاصله دادی،درد عجیبی زیر دلت حس میکردی. ساعت رو از روی گوشیت نگاه کردی،۳ صبح بود. آروم بلند شدی تا قرص مورد نیازت رو از توی کشو های کنار تخت برداری اما خبری از هیچکدومشون نبود.
×لعنتی،هزار بار بهشون گفتم به دارو های من دست نزنین
از اتاق بیرون اومدی و خیلی آهسته به سمت آشپزخونه طبقه پایین رفتی. یکی از کابینت ها رو باز کردی و دارو هاتو برداشتی،نور ماه که از پنجره میومد برای تشخیص اون دارو ها از هم کافی بودن. لیوان پر آبت رو دستت گرفتی و با یه حرکت سه تا قرص مورد نیازت رو خوردی. زیر دلت از درد تیری کشید که باعث شد ناله کوتاهی بکنی
×آههه!لعنت بهش
چشماتو که از شدت درد بسته بودی با صدایی که از کوبیده شدن دستای اون مرد در دو طرفت اومد باز کردی. سرشو نزدیک گوشت کرد و لب زد...
÷برای کی ناله میکنی پرنسس
به سمتش برگشتی و به چشمای نیمه خمارش نگاه کردی
×مطمئن باش برای هر کی بوده اون فرد تو نبودی
با دو دستت هولش دادی و از حصاری که با دستاش برات درست کرده بود رها شدی. داشتی از آشپزخونه خارج میشدی که حرفی زد
÷روزیم میرسه که برای من ناله کنی کوچولو
×من مثل دخترای ه.ر.ز.ه اطرافت نیستم که برای هر کسی ناله کنم مستر هوانگ
چند ثانیه سکوت کردی و ادامه دادی
×و اگه میخواستم اینکارو برای تو بکنم مطمئن باش توی این دوسال انجامش میدادم
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
۱۲.۴k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.