//سلطنت راز آلود//
//سلطنت راز آلود//
پارت 97
جام شراب را روی میز کوبيد و بیشتر وسایل میز را بر روی زمین پرت کرد
و خطاب به کنیزش گفت
م/بیانکا : این چطوری ممکن نقشه ما که داشت خوب پیش میرفت چطور پادشاه یهویی آنقدر عاشق اون شد ... چطور عاشق دختر اون زن شده
پسرم که ده سال حتا توی صورتم نگاه نمیکنه جوری به دختر او زن لبخند میزنه انگار تمام خوشحالی های دنیا رو بهش دادن
من..من مطمئن بودم که هیچ کس نمیتونه به قلب پسرم نفوذ کنه ولی اوم دختر مثل مادرش موزیه
کنیزش به سمتش آماده و سعی در آرام کردنش داشت
زیتا : ملکه مادر آرام باشید شما بار ها از شره افراد که به ضرر تان بود خلاص شدین این دوشیزه بیتجربه که چیزی نیست
جام شرابش را بر روی زمین کوبيد و با فریادی نسبتأ بلند گفت
م/بیانکا : با دستای خودم نابودت میکنم ریچی الویز
.......
وارد اقامت گاه شد نگاهش رت چرخاند میته جیمین که بر روی مبل نشست بود و با چشمانی بسته سرش را به مبل تکیه داد بود ... مقابلش ایستاد و کمی بر روی صورتش خم شد لحظاتی به چهره بی نقص عشق خیره بود ... پلک های جیمین میلرزید و این نشانه میداد که او بیدارست و متوجه حضور الویز شده اما قصد باز کردن چشمانش را نداشت
او که از این بی توجهی جیمین کلافه شده بود با اعتراض گفت
الویز : جیمین میدونم بیداری
جیمین بدون اینکه چشمانش را باز کند با لحنی کنایه دار گفت
جیمین : لیلی برو عقب ممکن یکی ببینه
الویز : جیمین میدونی که منظور بدی نداشتم واقعا ممکن بود یکی بیاد و این در شعن ما نبود
او بازم هم بدون توجه به حرف الویز با چشمانی بسته به مبل تکیه داده بود الویز نفس از روی کلافگی کشید
الویز : نمیخواهی به حرفام گوش بدی پس توی خواب ببین اجازه بدم کنارم بخوابی
بعد از این حرف به سمته پله ها برگشت ... جیمین مچ دستش را گرفت و به سمته خودش کشید که باعث شد روی پاهای او بشیند الویز شوکه از حرکت یهویی جیمین گفت
الویز : چیکار میکنی..
جیمین دستش را سمته صورت او برد و موهایش را به پشت گوشش حدایت کرد و با لحنی شیطنت آمیز گفت
جیمین : ملکهی من میدونه که نمیتونی خودتو ازم محروم کنه
الویز بخاطر فکری که برای اذیت کردن او به ذهنش رسید لبخند شیطنت آمیز زد ... و یکی از زانو هایش را میان پاهاش او گذاشت و دیگری را کنارش و جاش روی پاهای او درست کرد و با نگاهی اغواگرانه توی چشمان خیره شد و دستانش را نوازش وار از روی گردن و گونه های او میکشید زمزمه وار گفت
الویز : مگه میشه من پادشاهم رو از چیزی محروم کنم
جیمین دستانش را دوره کمرش حلقه کرد و فاصله بین شون را کم تر کرد
[ اسلاید ۲ ]
جیمین : نقشت چیه .. من به اندازه کافی دیوانت هستم میخواهی روانیم کنی
پارت 97
جام شراب را روی میز کوبيد و بیشتر وسایل میز را بر روی زمین پرت کرد
و خطاب به کنیزش گفت
م/بیانکا : این چطوری ممکن نقشه ما که داشت خوب پیش میرفت چطور پادشاه یهویی آنقدر عاشق اون شد ... چطور عاشق دختر اون زن شده
پسرم که ده سال حتا توی صورتم نگاه نمیکنه جوری به دختر او زن لبخند میزنه انگار تمام خوشحالی های دنیا رو بهش دادن
من..من مطمئن بودم که هیچ کس نمیتونه به قلب پسرم نفوذ کنه ولی اوم دختر مثل مادرش موزیه
کنیزش به سمتش آماده و سعی در آرام کردنش داشت
زیتا : ملکه مادر آرام باشید شما بار ها از شره افراد که به ضرر تان بود خلاص شدین این دوشیزه بیتجربه که چیزی نیست
جام شرابش را بر روی زمین کوبيد و با فریادی نسبتأ بلند گفت
م/بیانکا : با دستای خودم نابودت میکنم ریچی الویز
.......
وارد اقامت گاه شد نگاهش رت چرخاند میته جیمین که بر روی مبل نشست بود و با چشمانی بسته سرش را به مبل تکیه داد بود ... مقابلش ایستاد و کمی بر روی صورتش خم شد لحظاتی به چهره بی نقص عشق خیره بود ... پلک های جیمین میلرزید و این نشانه میداد که او بیدارست و متوجه حضور الویز شده اما قصد باز کردن چشمانش را نداشت
او که از این بی توجهی جیمین کلافه شده بود با اعتراض گفت
الویز : جیمین میدونم بیداری
جیمین بدون اینکه چشمانش را باز کند با لحنی کنایه دار گفت
جیمین : لیلی برو عقب ممکن یکی ببینه
الویز : جیمین میدونی که منظور بدی نداشتم واقعا ممکن بود یکی بیاد و این در شعن ما نبود
او بازم هم بدون توجه به حرف الویز با چشمانی بسته به مبل تکیه داده بود الویز نفس از روی کلافگی کشید
الویز : نمیخواهی به حرفام گوش بدی پس توی خواب ببین اجازه بدم کنارم بخوابی
بعد از این حرف به سمته پله ها برگشت ... جیمین مچ دستش را گرفت و به سمته خودش کشید که باعث شد روی پاهای او بشیند الویز شوکه از حرکت یهویی جیمین گفت
الویز : چیکار میکنی..
جیمین دستش را سمته صورت او برد و موهایش را به پشت گوشش حدایت کرد و با لحنی شیطنت آمیز گفت
جیمین : ملکهی من میدونه که نمیتونی خودتو ازم محروم کنه
الویز بخاطر فکری که برای اذیت کردن او به ذهنش رسید لبخند شیطنت آمیز زد ... و یکی از زانو هایش را میان پاهاش او گذاشت و دیگری را کنارش و جاش روی پاهای او درست کرد و با نگاهی اغواگرانه توی چشمان خیره شد و دستانش را نوازش وار از روی گردن و گونه های او میکشید زمزمه وار گفت
الویز : مگه میشه من پادشاهم رو از چیزی محروم کنم
جیمین دستانش را دوره کمرش حلقه کرد و فاصله بین شون را کم تر کرد
[ اسلاید ۲ ]
جیمین : نقشت چیه .. من به اندازه کافی دیوانت هستم میخواهی روانیم کنی
۶.۶k
۱۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.