عشق ابدی پارت ۱۰
عشق ابدی پارت ۱۰
ویو جیمین
اومدم بیام بیرون که ... شتتت
خدایا چرا من فکر بعدش رو نکردم؟ الان بدون حوله چیکار کنممممم؟؟؟؟
با هزار تا کل کل با خودم و خجالت شوگا ..نه یونگی رو صدا کردم.
-ی...یونگی؟(آروم و خجالت)
+بله؟
-م....میگم که...م...میشه میشه حوله من رو بدی؟
+چ...چی؟!!
-ببخشید (آروم)
+آمممم...ک...کجاست؟!!!
-تو کمد قسمت بالایی سمت چپ حوله سومی.
+وات دا فاز؟/:
بعد چند مین در زد و منم خیلیییی سعی کردم که بدنم معلوم نشه ولیکن ، از گردنم تا بالای سینه هام(تا ترقوه اش) کامل مشخص شد.
شت خدایا ؛ آخه چرا؟ هوففف عیبی نداره
من...من...هوففف ، چرا ضربان قلبم بالائه؟
اوهوم خب عادیه ، استرس دارم هیچی نی.
حوله رو بستم دور خودم و با احتیاط در رو باز کردم و اولش بیرون رو نگاه کردم که چشمم خورد به شو...یونگی . داشت با نگاهش ذوبم میکرد.
-چِشمِتو در پیش کن /:
+آ....آ...اهم ، ب...بیا اینور چشمام بستس(هول و سرفه های الکی)
سریع رفتم سمت کمدم و لباسام رو برداشتم .
یه نیم نگاه به یونگی کردم که دیدم هنوز چشماش رو گرفته ، رفتم تو حموم و اول شلوارم رو پوشیدم
اومدم بیرون و وقتی مطمئن شدم هنوز دستاش جلو چشماشه رفتم سمت لباسم
ویو یونگی
با دستام جلو چشمام رو گرفتم ، یکم گذشت یکی از انگشتام رو فاصله دادم ببینم تموم شده یا نه که تصویر روبه روم بشدت حس عجیبی رو بهم داد
اون...اون بدن سفید و مرواریدیش ، اگر بیشتر نگا میکردم همون موقع از خودم و موقعیتم غافل میشدم و مال خودم میکردمش...ولی حتی توانایی بستن انگشتام رو نداشتم
آخیششششش لباسش رو پوشید ؛ هوف خدایا شکرت .
یهو...
ویو جیمین
اومدم بیام بیرون که ... شتتت
خدایا چرا من فکر بعدش رو نکردم؟ الان بدون حوله چیکار کنممممم؟؟؟؟
با هزار تا کل کل با خودم و خجالت شوگا ..نه یونگی رو صدا کردم.
-ی...یونگی؟(آروم و خجالت)
+بله؟
-م....میگم که...م...میشه میشه حوله من رو بدی؟
+چ...چی؟!!
-ببخشید (آروم)
+آمممم...ک...کجاست؟!!!
-تو کمد قسمت بالایی سمت چپ حوله سومی.
+وات دا فاز؟/:
بعد چند مین در زد و منم خیلیییی سعی کردم که بدنم معلوم نشه ولیکن ، از گردنم تا بالای سینه هام(تا ترقوه اش) کامل مشخص شد.
شت خدایا ؛ آخه چرا؟ هوففف عیبی نداره
من...من...هوففف ، چرا ضربان قلبم بالائه؟
اوهوم خب عادیه ، استرس دارم هیچی نی.
حوله رو بستم دور خودم و با احتیاط در رو باز کردم و اولش بیرون رو نگاه کردم که چشمم خورد به شو...یونگی . داشت با نگاهش ذوبم میکرد.
-چِشمِتو در پیش کن /:
+آ....آ...اهم ، ب...بیا اینور چشمام بستس(هول و سرفه های الکی)
سریع رفتم سمت کمدم و لباسام رو برداشتم .
یه نیم نگاه به یونگی کردم که دیدم هنوز چشماش رو گرفته ، رفتم تو حموم و اول شلوارم رو پوشیدم
اومدم بیرون و وقتی مطمئن شدم هنوز دستاش جلو چشماشه رفتم سمت لباسم
ویو یونگی
با دستام جلو چشمام رو گرفتم ، یکم گذشت یکی از انگشتام رو فاصله دادم ببینم تموم شده یا نه که تصویر روبه روم بشدت حس عجیبی رو بهم داد
اون...اون بدن سفید و مرواریدیش ، اگر بیشتر نگا میکردم همون موقع از خودم و موقعیتم غافل میشدم و مال خودم میکردمش...ولی حتی توانایی بستن انگشتام رو نداشتم
آخیششششش لباسش رو پوشید ؛ هوف خدایا شکرت .
یهو...
۱.۹k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.