ناگهان گوجو از فکر در اومد و دید داخل جلسه هست و رئیس دار
ناگهان گوجو از فکر در اومد و دید داخل جلسه هست و رئیس داره صحبت میکنه ... یک لحظه فکر کرد استادش زندست .. اما ایزانای مرده بود ..
= جلسه تمام میشه .. گوجو میره داخل اتاق و لباس جوجوتسو رو می پوشه وقتی می خواست از قبیله بره بیرون .. دختر بچه ای با موهای زرد رنگ و چشم های ابی دید روی صندلی نشسته و داره با گربه بازی میکنه ، گوجو تا به امروز این دختر رو تو قبیله ندیده بود . به نظر میومد که دختر بچه فقط ۶ یا ۷ سال داشته باشه .. گوجو رفت کنار دختر بچه نشست و تعجبی نگاهش کرد
+ خانم کوچولو اسمت چیه ؟.
( دوستان عکس دختر بچه دقیقا عکس پارت هست )
= علامت بچه ♡
♡ * سکوت و ناز نگاه کردن گوجو *
+ ندیمه .. ندیمه
ندیمه : بله گوجو ساما ؟
+ این دختر کوچولو کیه ؟
ندیمه: خب ... راستش دختر .. دختر
رئیس : دختر ایزانای تومی هست
+ ها ؟ ایزانای؟
= دختر بچه بلند شد و خیلی ناز رفت پشت درخت و سرش یکم اورد بیرون و به گوجو و به بقیه نگاه کرد ...
رئیس: برای همین بهت گفتم که بیای قبیله چون میخوایم یه فکری برای این بچه بکنیم
این بچه خیلی دردسر درست میکنه .. حوصلشو ندارم
+ خفه شو .. اسمش چیه ؟
= ( دوستان عذر میخوام ولی دوست دارم اسمش رو سوفیا بزارم ، شرمنده )
رئیس: بی ادب .. سوفیا ، اسمش سوفیاست
+ خب حالا گمشو ..
+ سوفیا ؟
= سوفیا یکم بیشتر پشت درخت قایم شد ..
= تو ذهن گوجو :
+ ای خدا من اگه یه قدم دیگه برم جلو این بچه گریش در میاد ... چیکار کنم .. پوففففف
+ اها فهمیدم
+ اگه نیای بیرون من همینجا میشینم تا تو بیای .. ولی اگه بیای بیرون با هم میریم بالای درخت و هلو میچینیم نظرت چیه ؟
= جلسه تمام میشه .. گوجو میره داخل اتاق و لباس جوجوتسو رو می پوشه وقتی می خواست از قبیله بره بیرون .. دختر بچه ای با موهای زرد رنگ و چشم های ابی دید روی صندلی نشسته و داره با گربه بازی میکنه ، گوجو تا به امروز این دختر رو تو قبیله ندیده بود . به نظر میومد که دختر بچه فقط ۶ یا ۷ سال داشته باشه .. گوجو رفت کنار دختر بچه نشست و تعجبی نگاهش کرد
+ خانم کوچولو اسمت چیه ؟.
( دوستان عکس دختر بچه دقیقا عکس پارت هست )
= علامت بچه ♡
♡ * سکوت و ناز نگاه کردن گوجو *
+ ندیمه .. ندیمه
ندیمه : بله گوجو ساما ؟
+ این دختر کوچولو کیه ؟
ندیمه: خب ... راستش دختر .. دختر
رئیس : دختر ایزانای تومی هست
+ ها ؟ ایزانای؟
= دختر بچه بلند شد و خیلی ناز رفت پشت درخت و سرش یکم اورد بیرون و به گوجو و به بقیه نگاه کرد ...
رئیس: برای همین بهت گفتم که بیای قبیله چون میخوایم یه فکری برای این بچه بکنیم
این بچه خیلی دردسر درست میکنه .. حوصلشو ندارم
+ خفه شو .. اسمش چیه ؟
= ( دوستان عذر میخوام ولی دوست دارم اسمش رو سوفیا بزارم ، شرمنده )
رئیس: بی ادب .. سوفیا ، اسمش سوفیاست
+ خب حالا گمشو ..
+ سوفیا ؟
= سوفیا یکم بیشتر پشت درخت قایم شد ..
= تو ذهن گوجو :
+ ای خدا من اگه یه قدم دیگه برم جلو این بچه گریش در میاد ... چیکار کنم .. پوففففف
+ اها فهمیدم
+ اگه نیای بیرون من همینجا میشینم تا تو بیای .. ولی اگه بیای بیرون با هم میریم بالای درخت و هلو میچینیم نظرت چیه ؟
۵.۵k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.