part 4 asir dozdone daryaee(اسیر دزدان دریایی)
با این حرفم چشم های ا/ت برق زد و خوشحال تشکر کرد
مادر و پدرش به هم نگاه کردن و برادر دومش سری با تاسف تکون داد
از این حرکاتشون خنده ام گرفته بود
مسلما برای اونا این کنجکاوی های مردونه ا/ت جذاب نبود
اما برای ما در کره ، زنی با این زکاوت خیلی خوشایند و خواستنی بود
ویلیام آروم گفت
- حداقل زود تمومش کن که به کارمون برسیم
آروم خندیدم و گفتم
- فکر کنم تو بیشتر از من برای اون بار مشتاق هستی
ویلیام هم خندید و چیزی نگفت
دسر سرو شد و همه از پشت میز بلند شدن
به سمت نشیمن رفتیم و دور هم برای گفتوگو شبانه نشستیم ا/ت کنار مادرش نشسته بود و مشتاق به من چشم دوخته بود
چقدر این چشم های براق جذاب بود .بلند شدم و رفتم سمتش .
هر دو به من نگاه کردن که گفتم
- من در خدمتم بانو ا/ت
مادرش به صندلی کنار خودش اشاره کرد بشینم عملا باید روی صندلی کنار ا/ت می نشستم تا راحت تر صحبت کنیم
اما یک انگلیسی هیچوقت کارو برای تو راحت نمیکنه
نشستم و ا/ت دهن باز کرد سوال بپرسه که مادرش گفت
- شکار عصرانه با ویلیام خوب بود ؟
+ بله بانو
- خوشحالم که اوغات خوشی داشتین . در کره شما عصر ها چه فعالیتی دارین ؟
+ تفریحات ما یکم متفاوته . اما مسلما ما هم گاهی شکار میریم
- متفاوت از چه نظر ؟
ا/ت کلافه تکیه داد به صندلیش
از این حرکتش لبخند زدم اما سریع لبخندمو پنهان کردم و گفتم
+ ما عصر ها معمولا با ورزش و شب ها هم با بازی های کازینو سرگرم میشیم
- جالبه ... ریتم زندگی کره ای با ما کاملا متفاوته ...
+ بله ...
- خانم های شما چطور ؟ اونا هم متفاوت از ما وقت میگذرونن ؟
اینبار ا/ت چشم چرخند و رو به من با تاسف سر تکون داد
واقعا سخت بود جلو خنده خودمو بگیرم و محترمانه جواب بدم
برای اینکه نخندم به زمین خیره شدم و گفتم
- نه خیلی، تقریبا یکسانه ... فقط با تجملات کمتر
انگار مادر ا/ت بیشتر از اون سوال داشت
- جالبه. یعنی شما میگین یک خانم با لباس خدمتکاری به مهمانی چای میره ؟
از این تفکر مادر ا/ت دیگه نتونستم نخندم
صدای خنده ام بلند شد
همه متعجب به ما نگاه کردن که ا/ت گفت
- نا مادر مسلما نه ... یعنی اونا با لباس های عادی دور هم جمع میشن و صحبت میکنن ، به جای مهمانی چای و تشریفات مخصوص اون
- اوه ... چه کسل کننده
ا/ت دستشو جلوی لبش گرفتو خندید
بلاخره مادرش بلند شد و گفت
- دوست داشتم یه سفر به کره بیام اما فکر نکنم از این سبک زندگی خوشم بیاد
منتظر جواب من نموند و رفت به سمت نامزد ویلیام
برگشتم سمت ا/ت ، لبخند پر از شیطنتی زد و بلند شد ، رو صندلی مادرش نشست
و گفت
- خب ... آزاد شدین
ابروهامو بالا انداختم و دقیق نگاهش کردم
- آزاد ؟
به مادرش نگاه کرد و گفت
- از سوال های مادرم ... وقتی جواب میدادین چهرتون شبیه آدم های در بند بود
خندیدم و گفتم
- اوه ... بله ... سوال های سختی بود
چشم های تیله ایش برقی زد و آروم گفت
- سوال های من اما سخت تره
نمیدونم چرا کنار این دختر تمام شاخک های جسمی و جنسیم فعال بود . پسر چشم و گوش بسته ای نبودم . به اندازه سن ا/ت با دخترای مختلف خوابیده بودم .
اما این چشم های تیله ای و لب های سرخ بیش از اندازه س ک س ی بود
به صندلیش تکیه داد و نگاهم دوباره به سی نه هاش کشیده شد
یاد صحنه عصر افتادم تو رو رودخونه .
سی نه های گرد و پری که با یادآوریش تنم داغتر شد
قبل اینکه نگاه خیره ام باعث خجالتم بشه سرمو بلند کردمو به چشم هاش خیره شدم و گفتم
- سخت تر ؟ مثل چی ؟
از زبان ا/ت :
چشم های یونگی اضطراب عجیبی تو دلم مینداخت
نمیدونم چندتا از سوالاتم رو پرسیدم
اما اون همه رو با دقت و حوصله جواب میداد
رد نگاهش که رو تنم میچرخید از نگاهم دور نمیشد
اما چون فعلا سوالات زیادی داشتم بهش توجه نکردم
ویلیام اومد و رو به یونگی گفت
- باید الان حرکت کنیم تا نبستن
مشکوک نگاهش کردم و قبل از یونگی گفتم ...
ادمین : خب اینم پارت 4 . برید حال کنید اینقدر طولانی نوشتم براتون ؛ بیشتر نوشته بودم ولی آپ نمیشد بخاطر همین امروز یه پارت دیگه هم میزارم🗿🤝🏽
مادر و پدرش به هم نگاه کردن و برادر دومش سری با تاسف تکون داد
از این حرکاتشون خنده ام گرفته بود
مسلما برای اونا این کنجکاوی های مردونه ا/ت جذاب نبود
اما برای ما در کره ، زنی با این زکاوت خیلی خوشایند و خواستنی بود
ویلیام آروم گفت
- حداقل زود تمومش کن که به کارمون برسیم
آروم خندیدم و گفتم
- فکر کنم تو بیشتر از من برای اون بار مشتاق هستی
ویلیام هم خندید و چیزی نگفت
دسر سرو شد و همه از پشت میز بلند شدن
به سمت نشیمن رفتیم و دور هم برای گفتوگو شبانه نشستیم ا/ت کنار مادرش نشسته بود و مشتاق به من چشم دوخته بود
چقدر این چشم های براق جذاب بود .بلند شدم و رفتم سمتش .
هر دو به من نگاه کردن که گفتم
- من در خدمتم بانو ا/ت
مادرش به صندلی کنار خودش اشاره کرد بشینم عملا باید روی صندلی کنار ا/ت می نشستم تا راحت تر صحبت کنیم
اما یک انگلیسی هیچوقت کارو برای تو راحت نمیکنه
نشستم و ا/ت دهن باز کرد سوال بپرسه که مادرش گفت
- شکار عصرانه با ویلیام خوب بود ؟
+ بله بانو
- خوشحالم که اوغات خوشی داشتین . در کره شما عصر ها چه فعالیتی دارین ؟
+ تفریحات ما یکم متفاوته . اما مسلما ما هم گاهی شکار میریم
- متفاوت از چه نظر ؟
ا/ت کلافه تکیه داد به صندلیش
از این حرکتش لبخند زدم اما سریع لبخندمو پنهان کردم و گفتم
+ ما عصر ها معمولا با ورزش و شب ها هم با بازی های کازینو سرگرم میشیم
- جالبه ... ریتم زندگی کره ای با ما کاملا متفاوته ...
+ بله ...
- خانم های شما چطور ؟ اونا هم متفاوت از ما وقت میگذرونن ؟
اینبار ا/ت چشم چرخند و رو به من با تاسف سر تکون داد
واقعا سخت بود جلو خنده خودمو بگیرم و محترمانه جواب بدم
برای اینکه نخندم به زمین خیره شدم و گفتم
- نه خیلی، تقریبا یکسانه ... فقط با تجملات کمتر
انگار مادر ا/ت بیشتر از اون سوال داشت
- جالبه. یعنی شما میگین یک خانم با لباس خدمتکاری به مهمانی چای میره ؟
از این تفکر مادر ا/ت دیگه نتونستم نخندم
صدای خنده ام بلند شد
همه متعجب به ما نگاه کردن که ا/ت گفت
- نا مادر مسلما نه ... یعنی اونا با لباس های عادی دور هم جمع میشن و صحبت میکنن ، به جای مهمانی چای و تشریفات مخصوص اون
- اوه ... چه کسل کننده
ا/ت دستشو جلوی لبش گرفتو خندید
بلاخره مادرش بلند شد و گفت
- دوست داشتم یه سفر به کره بیام اما فکر نکنم از این سبک زندگی خوشم بیاد
منتظر جواب من نموند و رفت به سمت نامزد ویلیام
برگشتم سمت ا/ت ، لبخند پر از شیطنتی زد و بلند شد ، رو صندلی مادرش نشست
و گفت
- خب ... آزاد شدین
ابروهامو بالا انداختم و دقیق نگاهش کردم
- آزاد ؟
به مادرش نگاه کرد و گفت
- از سوال های مادرم ... وقتی جواب میدادین چهرتون شبیه آدم های در بند بود
خندیدم و گفتم
- اوه ... بله ... سوال های سختی بود
چشم های تیله ایش برقی زد و آروم گفت
- سوال های من اما سخت تره
نمیدونم چرا کنار این دختر تمام شاخک های جسمی و جنسیم فعال بود . پسر چشم و گوش بسته ای نبودم . به اندازه سن ا/ت با دخترای مختلف خوابیده بودم .
اما این چشم های تیله ای و لب های سرخ بیش از اندازه س ک س ی بود
به صندلیش تکیه داد و نگاهم دوباره به سی نه هاش کشیده شد
یاد صحنه عصر افتادم تو رو رودخونه .
سی نه های گرد و پری که با یادآوریش تنم داغتر شد
قبل اینکه نگاه خیره ام باعث خجالتم بشه سرمو بلند کردمو به چشم هاش خیره شدم و گفتم
- سخت تر ؟ مثل چی ؟
از زبان ا/ت :
چشم های یونگی اضطراب عجیبی تو دلم مینداخت
نمیدونم چندتا از سوالاتم رو پرسیدم
اما اون همه رو با دقت و حوصله جواب میداد
رد نگاهش که رو تنم میچرخید از نگاهم دور نمیشد
اما چون فعلا سوالات زیادی داشتم بهش توجه نکردم
ویلیام اومد و رو به یونگی گفت
- باید الان حرکت کنیم تا نبستن
مشکوک نگاهش کردم و قبل از یونگی گفتم ...
ادمین : خب اینم پارت 4 . برید حال کنید اینقدر طولانی نوشتم براتون ؛ بیشتر نوشته بودم ولی آپ نمیشد بخاطر همین امروز یه پارت دیگه هم میزارم🗿🤝🏽
۸.۲k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.