فیک جونگ کوک«زندگی پیچیده ی من» p11
*از زبان کوک*
امشب به یه پارتی دعوت بودم، رفتم آماده شدم و کلی به خودم رسیدم، این یه پارتی ساده نبود! اشخاص مهمی اونجا بودن، پولدار پولدار؛ باید جلوشون خیلی محترمانه رفتار کنم
آماده شدم و رفتم سمت مکانی که پارتی بوده
وارد که شدم کل چشما افتاد رو من، خیلی محترمانه شروع به راه رفتم که دختر رو مخ همیشگی جلوم ظاهر شد، بله دختر خاله ی رو مخم
جینا: اوه اوه ببین کی اینجاست
جونگ کوک: از دیدنت خوشحالم جینا
جینا: منم همینطور پسرخاله ی عزیزم، بیا بریم اونجا با اکیپمون حرف بزنی
رفتم پیششون، دوتا از دخترا سعی میکردن خودشونو به من بچسبونن ولی من بهشون محلم نمیدادم
*از زبان هایون*
خودم تنها تو خونه بودم، به فکر این افتادم که برم پیش آقای جئون و دلیل قبول نشدنمونو ازش بپرسم، رفتم سمت شرکت که دیدم جئون جونگ کوک با ماشینش از ساختمون خارج شد، یهو بیخودی دنبالش کردم، سوار یه ماشین شدم و دنبالش کردم که دیدم رسید به یه کلاب، رفتم داخل
از شانس خوبم نیاز به کارت نبود، یعنی نگهبانا نبودن
وارد شدم و همش زیر نظرش داشتم، یهو یه دختری به من خورد، برای یه ثانیه نگاهمو از روش برداشتم
وقتی برگشتم ندیدمش، کل کلابو دنبالش گشتم
رفتم بیرون که دیدمش و برگشت سمتم
*از زبان جونگ کوک*
توی پارتی متوجه شدم یکی زیرنظرم داره، دقت کردم دیدم همون دختره هایونه که تست داد، اون اینجا چیکار میکنه؟
وقتی حواسش پرت شد رفتم بیرون و بعد از چند دقیقه هم اون اومد بیرون
کوک: چرا دنبالمی خانم کیم؟
هایون: آقای جئون، میخواستم ببینم چرا قبول نشدیم؟
کوک: واضح نیست؟ اشتباه انجام دادین حتما که قبول نشدین
هایون: اما من مطمئنم که همه چی رو درست انجام دادیم،مو به موشو
کوک: نمیدونم، قبول نشدین دیگه
هایون: اما....
کوک: خانم کیم دیگه لطفا دنبالم نکنین، خدانگهدار
رفتم بیرون توی کوچه ای که ساختمون بود، کوچه خیلی تاریک و تنگ بود
یهو چند نفر محاصرم کردن، الان وقتشه اخه؟ چاقو هم دستشون بود
*از زبان هایون*
نمیدونم چرا طاقت نیاوردم و دنبالش کردم، دیدم چندین نفر محاصرش کردن
خواستن بهش حمله کنن که من رفتم جلوشونو گرفتم و با هنر های رزمیم حسابشونو رسیدم
هایون: باید مواظب خودت باشی، بادیگار نداری که
کوک: ممنون، خب من برم
هایون: من تا اخر کوچه باهات میام، اینجا اصن امنیت نداره
باهاش تا ته کوچه رفتم
کوک: سوار شو
هایون: چی؟
کوک: بیا برسونمت خونه، تنهایی نمیشه
سوار شدم و منو رسوند خونه و بعدشم رفت
امشب به یه پارتی دعوت بودم، رفتم آماده شدم و کلی به خودم رسیدم، این یه پارتی ساده نبود! اشخاص مهمی اونجا بودن، پولدار پولدار؛ باید جلوشون خیلی محترمانه رفتار کنم
آماده شدم و رفتم سمت مکانی که پارتی بوده
وارد که شدم کل چشما افتاد رو من، خیلی محترمانه شروع به راه رفتم که دختر رو مخ همیشگی جلوم ظاهر شد، بله دختر خاله ی رو مخم
جینا: اوه اوه ببین کی اینجاست
جونگ کوک: از دیدنت خوشحالم جینا
جینا: منم همینطور پسرخاله ی عزیزم، بیا بریم اونجا با اکیپمون حرف بزنی
رفتم پیششون، دوتا از دخترا سعی میکردن خودشونو به من بچسبونن ولی من بهشون محلم نمیدادم
*از زبان هایون*
خودم تنها تو خونه بودم، به فکر این افتادم که برم پیش آقای جئون و دلیل قبول نشدنمونو ازش بپرسم، رفتم سمت شرکت که دیدم جئون جونگ کوک با ماشینش از ساختمون خارج شد، یهو بیخودی دنبالش کردم، سوار یه ماشین شدم و دنبالش کردم که دیدم رسید به یه کلاب، رفتم داخل
از شانس خوبم نیاز به کارت نبود، یعنی نگهبانا نبودن
وارد شدم و همش زیر نظرش داشتم، یهو یه دختری به من خورد، برای یه ثانیه نگاهمو از روش برداشتم
وقتی برگشتم ندیدمش، کل کلابو دنبالش گشتم
رفتم بیرون که دیدمش و برگشت سمتم
*از زبان جونگ کوک*
توی پارتی متوجه شدم یکی زیرنظرم داره، دقت کردم دیدم همون دختره هایونه که تست داد، اون اینجا چیکار میکنه؟
وقتی حواسش پرت شد رفتم بیرون و بعد از چند دقیقه هم اون اومد بیرون
کوک: چرا دنبالمی خانم کیم؟
هایون: آقای جئون، میخواستم ببینم چرا قبول نشدیم؟
کوک: واضح نیست؟ اشتباه انجام دادین حتما که قبول نشدین
هایون: اما من مطمئنم که همه چی رو درست انجام دادیم،مو به موشو
کوک: نمیدونم، قبول نشدین دیگه
هایون: اما....
کوک: خانم کیم دیگه لطفا دنبالم نکنین، خدانگهدار
رفتم بیرون توی کوچه ای که ساختمون بود، کوچه خیلی تاریک و تنگ بود
یهو چند نفر محاصرم کردن، الان وقتشه اخه؟ چاقو هم دستشون بود
*از زبان هایون*
نمیدونم چرا طاقت نیاوردم و دنبالش کردم، دیدم چندین نفر محاصرش کردن
خواستن بهش حمله کنن که من رفتم جلوشونو گرفتم و با هنر های رزمیم حسابشونو رسیدم
هایون: باید مواظب خودت باشی، بادیگار نداری که
کوک: ممنون، خب من برم
هایون: من تا اخر کوچه باهات میام، اینجا اصن امنیت نداره
باهاش تا ته کوچه رفتم
کوک: سوار شو
هایون: چی؟
کوک: بیا برسونمت خونه، تنهایی نمیشه
سوار شدم و منو رسوند خونه و بعدشم رفت
۵.۱k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.