تکپارتی از کوک:وقتی ویار کرده بودی..
تکپارتی از کوک:وقتی ویار کرده بودی..
------------------------------------------------------------
ویو ا.ت:
ماه پنجم حاملگیم بودم..کوک خیلی مراقبمه ولی بعضی از روزا بخاطر کارش میرفت دارک وب..منو تو این عمارات تنها با اجوما و خدمتکارا میزاشت..که مراقبم باشن..
داشتم فیلم سینمایی میدیدم که یهو حوس توت فرنگی کردم.. یواش از رو تخت بلند شدم و با احتیاط از پله ها پایین امدم..اینجا پر از بادیگارد بود..که اگه اتفاقی افتاد برام به کوک خبر بدن..درواقع دارن ازم مراقب میکنن.. حق ندارن یه ثانیه هم جایی برن..اینا دستورات کوکن..
رفت آشپزخونه..دیدم اجوما بازم داره گیر میده به این بچه ها که چرا اینقدر حرف میزنید کاراتون رو بکنید...
اجوما
اجوما:بله دخترم چرا آمدی پایین چیزی میخواستی به من میگفتی
اجوما مگه چلاقم..خب آمدم یه چرخی بزنم ..
رفتم سمت یخچال و درش رو باز کردم...همه چی بود..
چون خیلی ویار میکردم کوک یخچال رو پر میکرد..ولی توت فرنگی نبود..ناراحت یخچال رو بستم و رفتم بالا گوشیم رو برداشتم و زنگ زدم به کوک اولین بار جواب نداد..ناراحت شدم باز چون هروقت بهش زنگ میزدم زودی جواب میداد...شاید سرش شلوغه..
همین که گوشی رو گذاشتم رو میز صداش در آمد برداشتمش.. کوک پيام داده بود:
-بیب نمیتونم جواب بدم جلسم..چیزی شده؟؟
لباسم رو چه عرض کنم تیشرت کوک بود..
بالا دادم از شکمم عکس گرفتم..زیرش نوشتم
بچت ویار کرده
بعد چند مین جواب داد..
-قربونش برم چی میخواد دختر بابا
توت فرنگی..
-اوک..
بعد چندمین یکی در زد رفتم سمت در و باز کردم..
کوک
پریدم بغلش
-یواش دختر..الان بچمون دردش میگره..بیا توت فرنگی
مرسی
محکم لباش رو بوسیدم
-اگه هروز اینجوری ببوسیم من هروز توت فرنگی میارم
خندیدم..آمد داخل اتاق و لباساش رو عوض کرد..
دراز کشیدم رو تخت کوک هم آمد پیشم..
جلست تموم شده بود آمدی
-آره
چقدر زود تو که گفتی وسط جلسه ای
-خب من تمومش کردم..هرموقع بیبیم ویار میکنه.
یاا کوک بغلش کردم و باهم ادامه فیلم رو دیدیم
#تکپارتی
------------------------------------------------------------
ویو ا.ت:
ماه پنجم حاملگیم بودم..کوک خیلی مراقبمه ولی بعضی از روزا بخاطر کارش میرفت دارک وب..منو تو این عمارات تنها با اجوما و خدمتکارا میزاشت..که مراقبم باشن..
داشتم فیلم سینمایی میدیدم که یهو حوس توت فرنگی کردم.. یواش از رو تخت بلند شدم و با احتیاط از پله ها پایین امدم..اینجا پر از بادیگارد بود..که اگه اتفاقی افتاد برام به کوک خبر بدن..درواقع دارن ازم مراقب میکنن.. حق ندارن یه ثانیه هم جایی برن..اینا دستورات کوکن..
رفت آشپزخونه..دیدم اجوما بازم داره گیر میده به این بچه ها که چرا اینقدر حرف میزنید کاراتون رو بکنید...
اجوما
اجوما:بله دخترم چرا آمدی پایین چیزی میخواستی به من میگفتی
اجوما مگه چلاقم..خب آمدم یه چرخی بزنم ..
رفتم سمت یخچال و درش رو باز کردم...همه چی بود..
چون خیلی ویار میکردم کوک یخچال رو پر میکرد..ولی توت فرنگی نبود..ناراحت یخچال رو بستم و رفتم بالا گوشیم رو برداشتم و زنگ زدم به کوک اولین بار جواب نداد..ناراحت شدم باز چون هروقت بهش زنگ میزدم زودی جواب میداد...شاید سرش شلوغه..
همین که گوشی رو گذاشتم رو میز صداش در آمد برداشتمش.. کوک پيام داده بود:
-بیب نمیتونم جواب بدم جلسم..چیزی شده؟؟
لباسم رو چه عرض کنم تیشرت کوک بود..
بالا دادم از شکمم عکس گرفتم..زیرش نوشتم
بچت ویار کرده
بعد چند مین جواب داد..
-قربونش برم چی میخواد دختر بابا
توت فرنگی..
-اوک..
بعد چندمین یکی در زد رفتم سمت در و باز کردم..
کوک
پریدم بغلش
-یواش دختر..الان بچمون دردش میگره..بیا توت فرنگی
مرسی
محکم لباش رو بوسیدم
-اگه هروز اینجوری ببوسیم من هروز توت فرنگی میارم
خندیدم..آمد داخل اتاق و لباساش رو عوض کرد..
دراز کشیدم رو تخت کوک هم آمد پیشم..
جلست تموم شده بود آمدی
-آره
چقدر زود تو که گفتی وسط جلسه ای
-خب من تمومش کردم..هرموقع بیبیم ویار میکنه.
یاا کوک بغلش کردم و باهم ادامه فیلم رو دیدیم
#تکپارتی
۷.۷k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.