وانشات ارباب مافیا پارت 11
هیونا: مامانت بهت ادب یاد نداده؟ خودم ادبت می کنم ...دستشو برد بالا به ات سیلی بزنه که یه نفر مچ دستشو گرفت...
کوک: فکر نکنم کسی که خودش ادب بلد نیست بتونه کسی رو ادب کنه! درضمن ات دیگه خدمتکار نیست که هرچقدر بخوای بهش توهین کنی!
آجوما هیونا رو صدا کرد.
کوک: یه بار دیگه ات رو اذیت کنی من میدونم و تو! ...دستشو ول کرد و هیونا رفت...
ات: هم هونا هم هیونا از همون اول از من خوششون نمیومد. ولی من اهمیتی نمیدم
*نیم ساعت بعد**ویو ات*
حوصلم سر رفته. رفتم حیاط پشتی عمارت اونجا یه تاب هست که خیلی قشنگه و بادیگاردی هم اونجا نیست آدم راحت میشینه.
روی تاب نشستم. هوا خیلی خوب بود.
چشمامو بستم و به صدای گنجشکا گوش کردم.که احساس کردم یه نفر کنارم نشست.
جونگ کوک بود.
ات: حیاط پشتی خیلی قشنگه.
کوک: اوهوم
چندمین بود همینطور ساکت نشسته بودیم.
کوک: ات
ات: بله
کوک: باید یه چیزی بهت بگم ...بلند شد روبروم وایساد...
کوک: میدونم عجیبه ولی..ولی من واقعا عاشقت شدم! نمی دونم نظر تو چیه ولی اگه تو منو دوست نداری مشکلی نیست! ...چشماشو بست سرشو تند تند چپ و راست کرد...
هم شوکه شدم هم خوشحال بلند شدم و محکم بغلش کردم.
ات: عشقت دوطرفه است آقای جئون!
اونم بغلم کرد.
کوک: دوستت دارم!
%: عجب صحنه عاشقانه جالبی! ...درحال دست زدن با تمسخر...
کوک منو پشتش قایم کرد.
کوک: چی میخوای سوهو؟
سوهو: جونتونو!
*ویو ات*
یه نفر از پشت چاقو گرفت زیر گلوم!
ات: کوک! ...با ترس...
کوک برگشت ات رو دید.
یه نفر از پشت به کوک نزدیک میشد.
ات: پشت..سرت ...باترس...
اونی که منو گرفته بود چاقو رو بیشتر و بیشتر فشار میداد.
کوک زد زیردستای سوهو رو ناکار کرد.
سوهو به کوک حمله کرد. بعد یه مبارزه طولانی سوهو فرار کرد. اونی که منو گرفته بود بالاخره ولم کرد. دویدم سمت کوک.
ات: کو..ک..تو..چا..قو..خور..دی! ...باگریه و ترس...
کوک: برو یه نفرو خبر کن ...درحالی که زخمشو با دستش فشار میده...
بدو بدو رفتم سمت عمارت.
ات: آجوماااا بوناااا ...با استرس و بغض...
بونا: چیشده؟
آجوما: بله!
ات: کوک..کوک چاقو خورده! آجوما به دکتر زنگ بزن
آجوما: من میرم به دکتر زنگ بزنم شما برین پیش جونگ کوک، زود
بدو بدو برگشتم سمت حیاط پشتی بونا هم دنبالم اومد. یکی از بادیگاردا کوک رو برد توی اتاقش
ات: کوک یه ضره تحمل کن الان دکتر میاد
کوک: گلوت..زخمی..شده
ات: الان گلو من مهم نیست تو هم حرف نزن ...عصبانی و مضطرب...
دکتر و آجوما اومدن.
دکتر: یکیتون بمونه بقیه سریع برین بیرون
ات: من می مونم!
بونا و آجوما رفتن.
دکتر: ات بیا این دستمالو محکم اینجا فشار بده.
ات: باشه. تو اسم منو از کجا می دونی؟
دکتر: یه بار بیهوش شدی اومدم بالا سرت یبارم دزدیده بودنت کتک خوردی. اسم منم سانایه.
سانای زخمشو ضدعفونی کرد و بست.
سانای: تموم شد. زودی خوب میشه اولین بارش نیست چاقو میخوره! سگ جون تر از این حرفاس! ...باخنده...
کوک: شنیدما!
ات با حرف کوک ترسید افتاد زمین
ات: آخ کمرم! تو کی بهوش اومدی؟
کوک: کلا بیهوش نشده بودم ...باخنده...
ات: ولی سانای راست میگه خیلی سگ جونی! ...باخنده...
کوک: صبر کن بزار پاشم دارم برات! شام چی داریم؟ ...شاکی...
به فارسی گفتم: منو باش از استرس غش میکردم نگو طرف حتی بیهوش نشده! اگه همین 10 دیقه پیش اعتراف نکرده بود اون روی ات رو میدید بییییییغغ بییییییغغ
سانای به فارسی: انقد فوش نده! تو ایرانی ای؟
کوک: فکر نکنم کسی که خودش ادب بلد نیست بتونه کسی رو ادب کنه! درضمن ات دیگه خدمتکار نیست که هرچقدر بخوای بهش توهین کنی!
آجوما هیونا رو صدا کرد.
کوک: یه بار دیگه ات رو اذیت کنی من میدونم و تو! ...دستشو ول کرد و هیونا رفت...
ات: هم هونا هم هیونا از همون اول از من خوششون نمیومد. ولی من اهمیتی نمیدم
*نیم ساعت بعد**ویو ات*
حوصلم سر رفته. رفتم حیاط پشتی عمارت اونجا یه تاب هست که خیلی قشنگه و بادیگاردی هم اونجا نیست آدم راحت میشینه.
روی تاب نشستم. هوا خیلی خوب بود.
چشمامو بستم و به صدای گنجشکا گوش کردم.که احساس کردم یه نفر کنارم نشست.
جونگ کوک بود.
ات: حیاط پشتی خیلی قشنگه.
کوک: اوهوم
چندمین بود همینطور ساکت نشسته بودیم.
کوک: ات
ات: بله
کوک: باید یه چیزی بهت بگم ...بلند شد روبروم وایساد...
کوک: میدونم عجیبه ولی..ولی من واقعا عاشقت شدم! نمی دونم نظر تو چیه ولی اگه تو منو دوست نداری مشکلی نیست! ...چشماشو بست سرشو تند تند چپ و راست کرد...
هم شوکه شدم هم خوشحال بلند شدم و محکم بغلش کردم.
ات: عشقت دوطرفه است آقای جئون!
اونم بغلم کرد.
کوک: دوستت دارم!
%: عجب صحنه عاشقانه جالبی! ...درحال دست زدن با تمسخر...
کوک منو پشتش قایم کرد.
کوک: چی میخوای سوهو؟
سوهو: جونتونو!
*ویو ات*
یه نفر از پشت چاقو گرفت زیر گلوم!
ات: کوک! ...با ترس...
کوک برگشت ات رو دید.
یه نفر از پشت به کوک نزدیک میشد.
ات: پشت..سرت ...باترس...
اونی که منو گرفته بود چاقو رو بیشتر و بیشتر فشار میداد.
کوک زد زیردستای سوهو رو ناکار کرد.
سوهو به کوک حمله کرد. بعد یه مبارزه طولانی سوهو فرار کرد. اونی که منو گرفته بود بالاخره ولم کرد. دویدم سمت کوک.
ات: کو..ک..تو..چا..قو..خور..دی! ...باگریه و ترس...
کوک: برو یه نفرو خبر کن ...درحالی که زخمشو با دستش فشار میده...
بدو بدو رفتم سمت عمارت.
ات: آجوماااا بوناااا ...با استرس و بغض...
بونا: چیشده؟
آجوما: بله!
ات: کوک..کوک چاقو خورده! آجوما به دکتر زنگ بزن
آجوما: من میرم به دکتر زنگ بزنم شما برین پیش جونگ کوک، زود
بدو بدو برگشتم سمت حیاط پشتی بونا هم دنبالم اومد. یکی از بادیگاردا کوک رو برد توی اتاقش
ات: کوک یه ضره تحمل کن الان دکتر میاد
کوک: گلوت..زخمی..شده
ات: الان گلو من مهم نیست تو هم حرف نزن ...عصبانی و مضطرب...
دکتر و آجوما اومدن.
دکتر: یکیتون بمونه بقیه سریع برین بیرون
ات: من می مونم!
بونا و آجوما رفتن.
دکتر: ات بیا این دستمالو محکم اینجا فشار بده.
ات: باشه. تو اسم منو از کجا می دونی؟
دکتر: یه بار بیهوش شدی اومدم بالا سرت یبارم دزدیده بودنت کتک خوردی. اسم منم سانایه.
سانای زخمشو ضدعفونی کرد و بست.
سانای: تموم شد. زودی خوب میشه اولین بارش نیست چاقو میخوره! سگ جون تر از این حرفاس! ...باخنده...
کوک: شنیدما!
ات با حرف کوک ترسید افتاد زمین
ات: آخ کمرم! تو کی بهوش اومدی؟
کوک: کلا بیهوش نشده بودم ...باخنده...
ات: ولی سانای راست میگه خیلی سگ جونی! ...باخنده...
کوک: صبر کن بزار پاشم دارم برات! شام چی داریم؟ ...شاکی...
به فارسی گفتم: منو باش از استرس غش میکردم نگو طرف حتی بیهوش نشده! اگه همین 10 دیقه پیش اعتراف نکرده بود اون روی ات رو میدید بییییییغغ بییییییغغ
سانای به فارسی: انقد فوش نده! تو ایرانی ای؟
۱۱.۶k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.