فرشته کوچولو من
فرشته کوچولو من
پارت ۵۰
[ویو هارین]
چهار روز همون طور گذاشته
هنوز زندانی هستم فقط صورت آجوما میبینم
امروز روز تعطیل...و جونگ کوک قطعا خونه است
جونگ کوک اصلأ ندیدم
البته که صدای رفت آمده ماشینش داخل حیات می شنیدم
هر از گاهی صدای خنده چند نفر از طبقه پایین می شنیدم
من هیچوقت این همه بی تحرکی و نشستن یک جا تحمل نکردم
من عاشق دوندگی بودم
عاشق کار کردن ، الان شدم یک زندانی... حس آزادی می خوام
از فضای بسته متنفرم از زندگی که نتونم خودم باشم متنفرم
الان ساعت ۸ صبح روز بهاری... ولی چرا من نمی تونم الان آزادانه
قدم بزنم
هارین یکم تعمل کن...از روی مبل داخل اتاق بلند شدم به سمت
بالکن رفتم
رفتم روی نرده بالکن نشستم....زیر پاهام خالی بود
باد به موهام می خورد
کاپشن ساده ای که تنم بود از روی شونه هام پایین رفته بود
باد خنکی بود.... عاشق همچین هوایی هستم
از بالا
یکم به حیاط نگاه کردم
سر سبز بود
و جونگ کوک و هاجون دیدم که روی صندلی نشسته بودن
داشتن حرف می زدن
نمی دونم چرا دلم می خواست به جونگ کوک نگاه کنم
دلم می خواست کل صورتش آنالیزم کنم
بهتره بهشون توجه نکنم
به منظره جلوم زل زدم و آروم چشمام بستم
تو دلم غوغا بود
چطور همین جا کار خودم ت موم کنم ؟
با خنده او دلم به خودم خندیدم...آخه دختر اینا چیزی نیست که
تو خیلی قوی این زندگی باید شکست بدی
پارت ۵۰
[ویو هارین]
چهار روز همون طور گذاشته
هنوز زندانی هستم فقط صورت آجوما میبینم
امروز روز تعطیل...و جونگ کوک قطعا خونه است
جونگ کوک اصلأ ندیدم
البته که صدای رفت آمده ماشینش داخل حیات می شنیدم
هر از گاهی صدای خنده چند نفر از طبقه پایین می شنیدم
من هیچوقت این همه بی تحرکی و نشستن یک جا تحمل نکردم
من عاشق دوندگی بودم
عاشق کار کردن ، الان شدم یک زندانی... حس آزادی می خوام
از فضای بسته متنفرم از زندگی که نتونم خودم باشم متنفرم
الان ساعت ۸ صبح روز بهاری... ولی چرا من نمی تونم الان آزادانه
قدم بزنم
هارین یکم تعمل کن...از روی مبل داخل اتاق بلند شدم به سمت
بالکن رفتم
رفتم روی نرده بالکن نشستم....زیر پاهام خالی بود
باد به موهام می خورد
کاپشن ساده ای که تنم بود از روی شونه هام پایین رفته بود
باد خنکی بود.... عاشق همچین هوایی هستم
از بالا
یکم به حیاط نگاه کردم
سر سبز بود
و جونگ کوک و هاجون دیدم که روی صندلی نشسته بودن
داشتن حرف می زدن
نمی دونم چرا دلم می خواست به جونگ کوک نگاه کنم
دلم می خواست کل صورتش آنالیزم کنم
بهتره بهشون توجه نکنم
به منظره جلوم زل زدم و آروم چشمام بستم
تو دلم غوغا بود
چطور همین جا کار خودم ت موم کنم ؟
با خنده او دلم به خودم خندیدم...آخه دختر اینا چیزی نیست که
تو خیلی قوی این زندگی باید شکست بدی
۱۰.۰k
۲۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.