جنگل یوسانگ
#جنگل یوسانگ
#پارت ۷
یه پسر کاملا بهم ریخته با یه دوربین آویزون شده به گردنش و موهای پریشون و چهره ای مظلوم نما
_ته؟
درسته اون دوست بی عقل کوک بود احمقی به تمام معنا یه خبرنگار که تو هر حادثه ای بود و الان اینجا چیکار می کرد؟معلومه دنبال خبر بود دیگه
لاهی که پسر رو نمی شناخت وقتی فهمید کوک اون رو میشناسه فقط یک کلمه گفت؟
_مبتلایی؟
پسر که از قیافه کوک فهمیده بود. بازم قراره کتک کاری کنن
به حرف اومد
_آم نه من فقط برا خبر اومدم تو هیچ ساختمانی رام ندادن اومدم اینجا
لاهی در رو تا آخر باز کرد
_دستاتو نشون بده
ته دستاشو نشون داد و لاهی بعد از اطمینان خاطر اون رو به داخل راه داد
که یهو ته خودش رو به داخل پرت کرد و رفت پشت کمد البسه
_پدصگ فقط صبر کن
کوک دنبالش کرد و به سمتش رفت
_بابا زشته بعدا دعوا می کنی
لاهی از بازی احمقانه شون خندید و وقتی دید بقیه می خوان بخوابن سمت ته رفت
و دستش رو گرفت
_هوی بسه مردم می خوان بخوابن
کوک خندید
_خو به ما چه؟
دختر بی توجه بهش با ته به سمت جاش رفت و در رو محکم کرد و دراز کشید
_بخواب و بهش اهمیت نده
گفت و چشماشو بست
کوکم با عصبانیت به سمت جای خوابش رفت و تصمیم گرفت بی خیال بشه
روز 1 قرنطینه
از جاش بلند شد و به دورش نگاه کرد در هنوز سالم بود
لباس خودش و تفنگ رو برداشت بعد از آماده شدن به سمت در ورودی رفت
کسی اونجا نبود یعنی آدمای آلوده کجا بودن ؟
آروم دستگیره ی در رو باز کرد که صدای قدم هایی باعث شد سریع به عقب برگرده
_اوه ما برای کمک اومدیم خانوم پلیسه
کوک؟و گروهش؟زبادی عجیب بود اون اصلا آدم دلسوز و فداکاری نبود اما خب خوبه تنها نبود که جیمی هم بهشون اضافه شد
_تنهایی و بی من؟
لاهی خندید و خواست برگرده که فریاد جمعیت سرجاش خشکش کرد
...
# بی تی اس
#پارت ۷
یه پسر کاملا بهم ریخته با یه دوربین آویزون شده به گردنش و موهای پریشون و چهره ای مظلوم نما
_ته؟
درسته اون دوست بی عقل کوک بود احمقی به تمام معنا یه خبرنگار که تو هر حادثه ای بود و الان اینجا چیکار می کرد؟معلومه دنبال خبر بود دیگه
لاهی که پسر رو نمی شناخت وقتی فهمید کوک اون رو میشناسه فقط یک کلمه گفت؟
_مبتلایی؟
پسر که از قیافه کوک فهمیده بود. بازم قراره کتک کاری کنن
به حرف اومد
_آم نه من فقط برا خبر اومدم تو هیچ ساختمانی رام ندادن اومدم اینجا
لاهی در رو تا آخر باز کرد
_دستاتو نشون بده
ته دستاشو نشون داد و لاهی بعد از اطمینان خاطر اون رو به داخل راه داد
که یهو ته خودش رو به داخل پرت کرد و رفت پشت کمد البسه
_پدصگ فقط صبر کن
کوک دنبالش کرد و به سمتش رفت
_بابا زشته بعدا دعوا می کنی
لاهی از بازی احمقانه شون خندید و وقتی دید بقیه می خوان بخوابن سمت ته رفت
و دستش رو گرفت
_هوی بسه مردم می خوان بخوابن
کوک خندید
_خو به ما چه؟
دختر بی توجه بهش با ته به سمت جاش رفت و در رو محکم کرد و دراز کشید
_بخواب و بهش اهمیت نده
گفت و چشماشو بست
کوکم با عصبانیت به سمت جای خوابش رفت و تصمیم گرفت بی خیال بشه
روز 1 قرنطینه
از جاش بلند شد و به دورش نگاه کرد در هنوز سالم بود
لباس خودش و تفنگ رو برداشت بعد از آماده شدن به سمت در ورودی رفت
کسی اونجا نبود یعنی آدمای آلوده کجا بودن ؟
آروم دستگیره ی در رو باز کرد که صدای قدم هایی باعث شد سریع به عقب برگرده
_اوه ما برای کمک اومدیم خانوم پلیسه
کوک؟و گروهش؟زبادی عجیب بود اون اصلا آدم دلسوز و فداکاری نبود اما خب خوبه تنها نبود که جیمی هم بهشون اضافه شد
_تنهایی و بی من؟
لاهی خندید و خواست برگرده که فریاد جمعیت سرجاش خشکش کرد
...
# بی تی اس
۱.۹k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.