Part 42
Part 42
تهیونگ عصبی بلند شد و جلوی مادر اش ایستاد
تهیونگ : مادر این حرفات رو تموم کن و از ات معذرت بخواه
ات با پشته دستش اشک هاش رو پاک کرد و به مادر تهیونگ رو کرد
شوگا دست اش رو گذاشت رویه شونه ات
شوگا : خاله این چه حرفایی که میزنید
ات با گریه گفت
ات : من... پوله ...هیچکس رو ..نمیخوام
بعد از این حرفش ات بلند شد و خواست بره که تهیونگ دستش رو گرفت
تهیونگ : نرو صبر کن مادر از ات معذرت خواهی کن
م/ت: پسرم بزار بره
ات با گریه ای که میکرد میخواست دستشو از دسته تهیونگ بکشه اما تهیونگ دستش رو سفت گرفته بود
تهیونگ : جای نمیری تو جات پیشه منه و همه هم باید اینو قبول کنن
جونکوک : اووو وضع خراب شد
جیمین : هیسس
مادر تهیونگ بلند شد و عصبانیت گفت
م/ت : زود این دختره باید از اینجا بره من الان میریم اما دیگه نبینم این دختره این باشه
ات با گریه همش میگفت
ات : ولم کن .... میخوام .. بر برم ..
تهیونگ : گفتم که جای نمیری
شوگا بلند شد و دسته ات رو از دسته تهیونگ دور کرد و با عصبانیت گفت
شوگا : مگه نمیبینی داره گریه میکنه
ات زود با بدو بدو رفت از اونجا
تهیونگ : دخالت نکن شوگا
جانگ می فکری کرد که اگه اینجوری بگه شاید تهیونگ دست از سره ات برداره
م/ت: پسرم تهیونگ اون دختره شوگا رو بیشتر از تو دوست داره
تهیونگ شکه صورتش رو طرفه مادرش چرخوند
تهیونگ : مادر
م/ت : این که معلومه اون دونفر همدیگه رو دوست دارن ببین چقدر به هم میان
شوگا با تعجب نگاه میکرد
جونکوک : نه حالت اینجوری نیست
تهیونگ ناراحت رو کرد به مادرش
تهیونگ : برام مهم نیست که اونا به هم میان ات ماله منه و ماله منم می مونه مادر از اینجا برو
م/ت : اما
تهیونگ : مادر گفتم برو
تهیونگ رفت بالا دنباله ات
ات تویه اتاق بود و داشت وسایلش رو جمع میکرد
تهیونگ اومد تو اتاق وقتی دید که ات داره وسایلش رو جمع میکنه عصبی رفت سمتش و دستشو گرفت
تهیونگ : داری چیکار میکنی
ات اشک هاش رو پاک کرد
ات : میخوام از اینجا برم
تهیونگ : حق نداری جای بری
ات دستش رو از دست تهیونگ دور کرد و با گریه گفت
ات : دیگه نمیخوام اینجا بمونم ولم کن
تهیونگ : بخاطر حرف های مادر
ات سکوت کرد و اشک هایش رو پاک کرد و مشغول جم کردنه وسایلش شد
تهیونگ این دفعه با جدیدت
تهیونگ عصبی بلند شد و جلوی مادر اش ایستاد
تهیونگ : مادر این حرفات رو تموم کن و از ات معذرت بخواه
ات با پشته دستش اشک هاش رو پاک کرد و به مادر تهیونگ رو کرد
شوگا دست اش رو گذاشت رویه شونه ات
شوگا : خاله این چه حرفایی که میزنید
ات با گریه گفت
ات : من... پوله ...هیچکس رو ..نمیخوام
بعد از این حرفش ات بلند شد و خواست بره که تهیونگ دستش رو گرفت
تهیونگ : نرو صبر کن مادر از ات معذرت خواهی کن
م/ت: پسرم بزار بره
ات با گریه ای که میکرد میخواست دستشو از دسته تهیونگ بکشه اما تهیونگ دستش رو سفت گرفته بود
تهیونگ : جای نمیری تو جات پیشه منه و همه هم باید اینو قبول کنن
جونکوک : اووو وضع خراب شد
جیمین : هیسس
مادر تهیونگ بلند شد و عصبانیت گفت
م/ت : زود این دختره باید از اینجا بره من الان میریم اما دیگه نبینم این دختره این باشه
ات با گریه همش میگفت
ات : ولم کن .... میخوام .. بر برم ..
تهیونگ : گفتم که جای نمیری
شوگا بلند شد و دسته ات رو از دسته تهیونگ دور کرد و با عصبانیت گفت
شوگا : مگه نمیبینی داره گریه میکنه
ات زود با بدو بدو رفت از اونجا
تهیونگ : دخالت نکن شوگا
جانگ می فکری کرد که اگه اینجوری بگه شاید تهیونگ دست از سره ات برداره
م/ت: پسرم تهیونگ اون دختره شوگا رو بیشتر از تو دوست داره
تهیونگ شکه صورتش رو طرفه مادرش چرخوند
تهیونگ : مادر
م/ت : این که معلومه اون دونفر همدیگه رو دوست دارن ببین چقدر به هم میان
شوگا با تعجب نگاه میکرد
جونکوک : نه حالت اینجوری نیست
تهیونگ ناراحت رو کرد به مادرش
تهیونگ : برام مهم نیست که اونا به هم میان ات ماله منه و ماله منم می مونه مادر از اینجا برو
م/ت : اما
تهیونگ : مادر گفتم برو
تهیونگ رفت بالا دنباله ات
ات تویه اتاق بود و داشت وسایلش رو جمع میکرد
تهیونگ اومد تو اتاق وقتی دید که ات داره وسایلش رو جمع میکنه عصبی رفت سمتش و دستشو گرفت
تهیونگ : داری چیکار میکنی
ات اشک هاش رو پاک کرد
ات : میخوام از اینجا برم
تهیونگ : حق نداری جای بری
ات دستش رو از دست تهیونگ دور کرد و با گریه گفت
ات : دیگه نمیخوام اینجا بمونم ولم کن
تهیونگ : بخاطر حرف های مادر
ات سکوت کرد و اشک هایش رو پاک کرد و مشغول جم کردنه وسایلش شد
تهیونگ این دفعه با جدیدت
۳۱۹
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.