فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها)P26
تهیونگ
ماشین رو روشن کردمو راه افتادم ، خودمم خسته بودم دیشب فکر و خیال نزاشته بود راحت سرمو روی بالش بزارم ، همین دور و ورا یه اقامتگاه بود که گاهی اوقات میومدم الانم که تا دو ساعت باید تا شهر رانندگی کنم هیناه هم خوابه منم که کمتر از اون ندارم بهتره یه چند ساعتی اونجا استراحت کنیم بعد به ادامه راهمون برسیم.
سرعتمو کم کردمو کناره همون مکان ترمز کردم ، کمربندم رو باز کردم و یه چند ثانیه به چهره غرقه در خواب هیناه خیره شدم ، یا خوابش سنگین بود یا بیش از اندازه خسته بود.
تکون آرومی خورد و چشماش نیمه باز شد ، آروم به اطراف نگاه کرد با همون چشمای نیمه باز و گفت : کجاییم..رسیدیم ؟
گیج خواب بود ، اگر که میدونست تو بغل تا ماشین آوردمش که از غرغراش تا الان خودشو خفه میکرد .
_نه دو ساعت راه داریم هنوز اما اینجا یه استراحتی کنیم بعد دوباره راه بیوفتیم
سرشو آروم تکون داد و با باز کردن کمربندش پیاده شد ، منم بلافاصله پیاده شدم..
پشت سرش راه افتادم باهم وارد شدیم و رفتیم سمت پذیرش
روی زنگی که روی میز بود زدم که سره پسری که پشت میز بود بالا اومد
_سلام خوش اومدین
هیناه تکیه داد بهم ، نگاهش کردم که چشماشو بسته بود زمزمه وار بهم گفت : لطفاً زود باش..خستم
پسره از این حرکت هیناه خندش گرفته بود که وقتی نگاهی به نشونه اینکه خفشه بهش انداختم خندشو جمع کرد
_ببخشید قصده بدی نداشتم چند تا..
_یه اتاق وی آی پی
_ب..بله چشم اما باید کارت ش..
حوصله این مسخره بازیا رو نداشتم با گذاشتن مبلغی پول روی میز دیگه فک نزد و کارت اتاق رو بهم داد
دست هیناه رو گرفتم و دنبال خودم کشوندمش
_آبرومونو بردی دختر
_اه..خوابم میاد خب
انگار هیچی الان جز خواب واسش مهم نبود
ماشین رو روشن کردمو راه افتادم ، خودمم خسته بودم دیشب فکر و خیال نزاشته بود راحت سرمو روی بالش بزارم ، همین دور و ورا یه اقامتگاه بود که گاهی اوقات میومدم الانم که تا دو ساعت باید تا شهر رانندگی کنم هیناه هم خوابه منم که کمتر از اون ندارم بهتره یه چند ساعتی اونجا استراحت کنیم بعد به ادامه راهمون برسیم.
سرعتمو کم کردمو کناره همون مکان ترمز کردم ، کمربندم رو باز کردم و یه چند ثانیه به چهره غرقه در خواب هیناه خیره شدم ، یا خوابش سنگین بود یا بیش از اندازه خسته بود.
تکون آرومی خورد و چشماش نیمه باز شد ، آروم به اطراف نگاه کرد با همون چشمای نیمه باز و گفت : کجاییم..رسیدیم ؟
گیج خواب بود ، اگر که میدونست تو بغل تا ماشین آوردمش که از غرغراش تا الان خودشو خفه میکرد .
_نه دو ساعت راه داریم هنوز اما اینجا یه استراحتی کنیم بعد دوباره راه بیوفتیم
سرشو آروم تکون داد و با باز کردن کمربندش پیاده شد ، منم بلافاصله پیاده شدم..
پشت سرش راه افتادم باهم وارد شدیم و رفتیم سمت پذیرش
روی زنگی که روی میز بود زدم که سره پسری که پشت میز بود بالا اومد
_سلام خوش اومدین
هیناه تکیه داد بهم ، نگاهش کردم که چشماشو بسته بود زمزمه وار بهم گفت : لطفاً زود باش..خستم
پسره از این حرکت هیناه خندش گرفته بود که وقتی نگاهی به نشونه اینکه خفشه بهش انداختم خندشو جمع کرد
_ببخشید قصده بدی نداشتم چند تا..
_یه اتاق وی آی پی
_ب..بله چشم اما باید کارت ش..
حوصله این مسخره بازیا رو نداشتم با گذاشتن مبلغی پول روی میز دیگه فک نزد و کارت اتاق رو بهم داد
دست هیناه رو گرفتم و دنبال خودم کشوندمش
_آبرومونو بردی دختر
_اه..خوابم میاد خب
انگار هیچی الان جز خواب واسش مهم نبود
۷.۳k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.