شینپی (پارت ۳۶)
وای سرم انقدر شلوغ بود که کوک رو فراموش کرده بودم . چقدر دلم براش تنگ شده . خودمو مرتب کردم و رفتم پایین . تا خواستم درو باز کنم ، سینا پیچید جلوم و درو باز کرد . خیلی دوستانه گفت : به به مستر جئون ، خوش اومدی . بیا داخل .
نذاشت کوک بیاد سمتم و خودش جلو جلو کوک رو بغل کرد .
سینا : هی سالمی پسر؟ اوضاع رو به راهه؟
پس نقشه ش اینه...نمی خواد بزاره ما به هم نزدیک بشیم . کوک با چهره متعجب و ابرو بالا برده نگام کرد. سرم رو تکون دادم تا خیالش راحت بشه . دستمو دراز کردم تا با کوک دست بدم .
ا/ت : سلام کوک ، چطوری؟ خبری نبود ازت .
رفتیم روی کاناپه نشستیم . سینا از عمد نشست وسط ما دوتا .
ا/ت : من میرم نوشیدنی بیارم .
رفتم داخل آشپزخونه و با گوشیم به کوک پیام دادم .
ا/ت : ممکنه یه رفتارهایی بکنم ، به دل نگیر .
فوری جوابم رو داد .
کوک : چی؟
ا/ت : فقط ناراحت نشو ، همین .
کوک : باشه...
چند تا شربت خنک آماده کردم و گذاشتم توی سینی .
چیدمان خونه جوری بود که باید از پشت کاناپه رد می شدم . با دستم زدم روی شونه کوک و گفتم : چطوری پسر؟
کوک : خوبم .
شربت هارو گذاشتم روب میز جلوی کاناپه و نشستم .
کوک : میبینم از این کارا هم بلدی .(شوخی)
خندیدم و گفتم : خدمتکارمون مرخصیه . بعدشم تو مثل اینکه منو دست کم گرفتیا...
سینا فوری پرید وسط حرفم .
سینا : راستی ام وی جدیدتو دیدم . به نظر با سوهی صمیمی بودی . همو از قبل میشناختین؟
کوک جا خورد و یکم دستپاچه شد .
کوک : ن...نه فقط بازی بود .
تو نگاهش یه میتونم توضیح بدم خاصی بود .
سینا : من که اینطور متوجه شدم .
کوک چهره متعجب و کنجکاو من رو که دید ، عصبانی شد .
کوک : فقط یه بازی بود ، سینا .(جدی و کمی عصبانی)
سینا : باشه باشه ، لازم نیست عصبانی بشی .
ا/ت : تو ام وی جدید بیرون دادی؟ من...نمیدونستم...
کوک : مشکلی نیست ا/ت ، تو تازه مرخص شدی .
خدای من چطور نمیدونستم...از خودم خجالت می کشیدم . ولی این دختره که سینا می گفت کی بود؟
همونطور که سرم پایین بود گفتم : متاسفم...
اجازه ندادم جوابی بده و سریع کنترل تلویزیون رو برداشتم (تلویزیون جلوی کاناپه س)و گفتم : پس الان باهم میبینیم .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
نذاشت کوک بیاد سمتم و خودش جلو جلو کوک رو بغل کرد .
سینا : هی سالمی پسر؟ اوضاع رو به راهه؟
پس نقشه ش اینه...نمی خواد بزاره ما به هم نزدیک بشیم . کوک با چهره متعجب و ابرو بالا برده نگام کرد. سرم رو تکون دادم تا خیالش راحت بشه . دستمو دراز کردم تا با کوک دست بدم .
ا/ت : سلام کوک ، چطوری؟ خبری نبود ازت .
رفتیم روی کاناپه نشستیم . سینا از عمد نشست وسط ما دوتا .
ا/ت : من میرم نوشیدنی بیارم .
رفتم داخل آشپزخونه و با گوشیم به کوک پیام دادم .
ا/ت : ممکنه یه رفتارهایی بکنم ، به دل نگیر .
فوری جوابم رو داد .
کوک : چی؟
ا/ت : فقط ناراحت نشو ، همین .
کوک : باشه...
چند تا شربت خنک آماده کردم و گذاشتم توی سینی .
چیدمان خونه جوری بود که باید از پشت کاناپه رد می شدم . با دستم زدم روی شونه کوک و گفتم : چطوری پسر؟
کوک : خوبم .
شربت هارو گذاشتم روب میز جلوی کاناپه و نشستم .
کوک : میبینم از این کارا هم بلدی .(شوخی)
خندیدم و گفتم : خدمتکارمون مرخصیه . بعدشم تو مثل اینکه منو دست کم گرفتیا...
سینا فوری پرید وسط حرفم .
سینا : راستی ام وی جدیدتو دیدم . به نظر با سوهی صمیمی بودی . همو از قبل میشناختین؟
کوک جا خورد و یکم دستپاچه شد .
کوک : ن...نه فقط بازی بود .
تو نگاهش یه میتونم توضیح بدم خاصی بود .
سینا : من که اینطور متوجه شدم .
کوک چهره متعجب و کنجکاو من رو که دید ، عصبانی شد .
کوک : فقط یه بازی بود ، سینا .(جدی و کمی عصبانی)
سینا : باشه باشه ، لازم نیست عصبانی بشی .
ا/ت : تو ام وی جدید بیرون دادی؟ من...نمیدونستم...
کوک : مشکلی نیست ا/ت ، تو تازه مرخص شدی .
خدای من چطور نمیدونستم...از خودم خجالت می کشیدم . ولی این دختره که سینا می گفت کی بود؟
همونطور که سرم پایین بود گفتم : متاسفم...
اجازه ندادم جوابی بده و سریع کنترل تلویزیون رو برداشتم (تلویزیون جلوی کاناپه س)و گفتم : پس الان باهم میبینیم .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۱۰.۷k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.