فیک دورایاکی کوچولو پارت ۲۱
از زبان هاناکو
مایکی : به هر حال 🙄 در گوش مایکی گفتم : راستی تکلیف هانام و کیساکی رو مشخص نمیکنیم ؟ چشماش گرد شد و گفت : تازه یادم اومد ... 😐 هانما و کیساکی میخوام چند لحظه باهاتون صحبت کنم دنبالم بیاین 😮💨 یکم نگران مایکی بودم ، به هر حال ، با اینکه خجالت میکشم بهش بگم ، ولی واقعا دوستش دارم 😳😢 ولی خب چون میدونستم خیلی قویه چیزی نگفتم و فقط یکم رفتم کنار تر ...
از زبان راوی
مایکی ، هانما و کیساکی رو برد تو یه اتاق و در رو بست ( وای مایکی جان چه کارا 😈 ) هانما در گوش کیساکی گفت : نکنه انقدر ازمون خوشش اومده که ازمون بچه میخواد ؟ 😶 ( آخه دراز تو چی داری که فکر میکنی مایکی باید انقدر ازت خوشش بیاد که بخواد باهات از اون کارا کنه ؟! 🤣 ) کیساکی زد تو سر هانما و گفت : تا اطلاع ثانوی خفه 😑😮💨 مایکی گفت : خیلی بابت این موضوع متأسفم ولی ... مایکی با یه لگد زد تو سر هانما و هانما محکم افتاد زمین . کیساکی : داری چیکار میکنی ؟ 😱😡 مایکی : من چیکار میکنم آره ؟ اونا کی بودن که به خاطر هیچ دلیلی تصمیم گرفتن به تومان خیانت کنن ؟ مایکی اومد یکی با لگد بزنه تو سر کیساکی که کیساکی میاد جلو و سعی میکنه یه مشت تو صورت مایکی بزنه که مایکی دستش رو میگیره و یک لگد میزنه تو جای حساسش و دعوا بین اون ۳ تا اوج میگیره 🙄 ... * یک ساعت بعد *
از زبان چیفویو
یکم نگران مایکی بودم میدونم قویه ولی مایکی هرچقدرم قوی باشه بالاخره هانما و کیساکی هم ضعیف نیستن ، از اون طرف هاناکو هم اومده بود دستم رو محکم بغل کرده بود و گفت : من خیلی نگران مایکی ام میشه بریم ببینیم حالش خوبه یا نه ؟ 😢 من : ولی برات خطرناکه 😰 هاناکو : بیخیال چیفویو 😢 من : هه باشه ولی پیشم بمون که اگه چیزی شد بتونم ازت مواظبت کنم هاناکو : های 😢 با هاناکو رفتم اتاقی که مایکی هانما و کیساکی رو برده بود و وقتی رسیدیم به اتاقه در رو باز کردیم ، گفتم : مایکی ؟ حالت خوبه ؟ هاناکو : مایکی کون ؟ 😰 وقتی وارد اتاق شدیم هاناکو جیغ کشید : مایکیییییی ! 😱 و دیدم که مایکی و هانما و کیساکی ...
مایکی : به هر حال 🙄 در گوش مایکی گفتم : راستی تکلیف هانام و کیساکی رو مشخص نمیکنیم ؟ چشماش گرد شد و گفت : تازه یادم اومد ... 😐 هانما و کیساکی میخوام چند لحظه باهاتون صحبت کنم دنبالم بیاین 😮💨 یکم نگران مایکی بودم ، به هر حال ، با اینکه خجالت میکشم بهش بگم ، ولی واقعا دوستش دارم 😳😢 ولی خب چون میدونستم خیلی قویه چیزی نگفتم و فقط یکم رفتم کنار تر ...
از زبان راوی
مایکی ، هانما و کیساکی رو برد تو یه اتاق و در رو بست ( وای مایکی جان چه کارا 😈 ) هانما در گوش کیساکی گفت : نکنه انقدر ازمون خوشش اومده که ازمون بچه میخواد ؟ 😶 ( آخه دراز تو چی داری که فکر میکنی مایکی باید انقدر ازت خوشش بیاد که بخواد باهات از اون کارا کنه ؟! 🤣 ) کیساکی زد تو سر هانما و گفت : تا اطلاع ثانوی خفه 😑😮💨 مایکی گفت : خیلی بابت این موضوع متأسفم ولی ... مایکی با یه لگد زد تو سر هانما و هانما محکم افتاد زمین . کیساکی : داری چیکار میکنی ؟ 😱😡 مایکی : من چیکار میکنم آره ؟ اونا کی بودن که به خاطر هیچ دلیلی تصمیم گرفتن به تومان خیانت کنن ؟ مایکی اومد یکی با لگد بزنه تو سر کیساکی که کیساکی میاد جلو و سعی میکنه یه مشت تو صورت مایکی بزنه که مایکی دستش رو میگیره و یک لگد میزنه تو جای حساسش و دعوا بین اون ۳ تا اوج میگیره 🙄 ... * یک ساعت بعد *
از زبان چیفویو
یکم نگران مایکی بودم میدونم قویه ولی مایکی هرچقدرم قوی باشه بالاخره هانما و کیساکی هم ضعیف نیستن ، از اون طرف هاناکو هم اومده بود دستم رو محکم بغل کرده بود و گفت : من خیلی نگران مایکی ام میشه بریم ببینیم حالش خوبه یا نه ؟ 😢 من : ولی برات خطرناکه 😰 هاناکو : بیخیال چیفویو 😢 من : هه باشه ولی پیشم بمون که اگه چیزی شد بتونم ازت مواظبت کنم هاناکو : های 😢 با هاناکو رفتم اتاقی که مایکی هانما و کیساکی رو برده بود و وقتی رسیدیم به اتاقه در رو باز کردیم ، گفتم : مایکی ؟ حالت خوبه ؟ هاناکو : مایکی کون ؟ 😰 وقتی وارد اتاق شدیم هاناکو جیغ کشید : مایکیییییی ! 😱 و دیدم که مایکی و هانما و کیساکی ...
۱.۲k
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.