جنگل یوسانگ
#جنگل یوسانگ
#پارت ۱۴
_م..من ازت معذرت می خوام ذهنم زیادی درگیر بود و همراهیت نکردم اما الان بهت قول میدم
هرگز تنهات نمی زارم
لاهی لبخندی مهمون لبش شد و ضربه ای به شونه ی جیمی زد
_ نه دادا این چه حرفیه
به سمت دکتر نام رفت
_من با..
نگاهی به افرادی که تازه اومده بودن انداخت
_با من مراقبه شما مراقب بقیه باشین
با حرف جیم خوشحال به سمت نکال رفت
_یه لیست از افراد اینجا تهیه کن در ضمن جناب جئون؟
کوک که اون بچه رو رها کرده بود به سمتش اومد
_ها؟
_فردا میای برای غذا آوردن؟
کوک سرش رو به معنای آره تکون داد و به سمت جای خوابش رفت
لاهی هم با جیمی به سمت دو اتاق رفتن یونگ بهبود پیدا کرده بود و در اتاق درمان بود پس امکان وحشی شدنش بود
روبه روی هم نشستن
برق ها خاموش و همه خواب بودن
_لاهی
_هوم؟
جیمی دستاش رو دور پاهاش قفل کرد و لب زد
_رئیس به تو چیزی نمی گه؟
لاهی همونطور که با تفنگ توی دستش بازی می کرد پاسخ داد
_چرا حرف مفت، نخواستم یهویی مردم شوکه شن ولی از پس فردا برق ها قطعه و این یعنی بی آبی هم میاد سراغمون
جیمی شوکه به لاهی نگاه می کرد وقت جیغ زدنش بود
لاهی سریع دستش رو جلوی دهنش گرفت عادتاش دیگه دستش بود
صدای گریه آرومی توجه لاهی رو به سمت مردم جلب کرد و به سمت مردم رفت
_لاهی
جیمی جلوش رو گرفت
_راستش میرم از اون پسره خبر بگیرم من نتونستم کمکش کنم و عذاب...
_برو
لاهی دستش رو رها کرد و به سمت پسر بچه ای که کوک آورده بود رفت کنارش خواب بود
اون بی احساس چطور اون رو بغل کرده بود!
اما شاید خوابش سنگین بود و متوجه گریه های پسر نشده بود
لاهی نشست آروم اون رو از بغلش خارج کرد و بلند شد و اون رو در بغل گرفت
_هی پسر! مردی مثل تو چرا گریه می کنه؟
پسر غمگین لب و لوچش رو آویزون کرد
_می ترسم
_اسمت چیه؟
_سون
خب پس باید بچه آروم می کرد به سمت اتاق ها رفت
_اسم قشنگیه
همراه با اون پسر کوچولو پشت اتاق نشست
جیم
آروم وارد اتاق شد و با دیدن آروم بودن پسر به سمتش رفت
_هی
یونگ آروم برگشت
_چیه؟
ابروش رو بالا انداخت و پرسید
جیم سرش رو پایین انداخت
_ببخشید نشد نجاتت بدم
یونگ آروم خندید
_تهش اگه دنیا بخواد به آخر برسه همه میگیرن چیزی نیست که
جیم با ترس بهش نگاه کرد
_چطور اینو میگی!
_واقعیته
خب اون باید می رفت ممکنه بود باعث تشنگی پسر بشه پس یک جمله گفت و از اتاق خارج شد
_عذاب وجدان داشتم به هر حال ببخشید
جیم با لاهی و پسری که در بغلش خواب بود مواجه شد
_خیلی خسته ای
نگهبانی کار خودش بود خندید و نشست اون پسر زیادی کیوت بود و حیف که اینجا بود
...
# بی تی اس
#پارت ۱۴
_م..من ازت معذرت می خوام ذهنم زیادی درگیر بود و همراهیت نکردم اما الان بهت قول میدم
هرگز تنهات نمی زارم
لاهی لبخندی مهمون لبش شد و ضربه ای به شونه ی جیمی زد
_ نه دادا این چه حرفیه
به سمت دکتر نام رفت
_من با..
نگاهی به افرادی که تازه اومده بودن انداخت
_با من مراقبه شما مراقب بقیه باشین
با حرف جیم خوشحال به سمت نکال رفت
_یه لیست از افراد اینجا تهیه کن در ضمن جناب جئون؟
کوک که اون بچه رو رها کرده بود به سمتش اومد
_ها؟
_فردا میای برای غذا آوردن؟
کوک سرش رو به معنای آره تکون داد و به سمت جای خوابش رفت
لاهی هم با جیمی به سمت دو اتاق رفتن یونگ بهبود پیدا کرده بود و در اتاق درمان بود پس امکان وحشی شدنش بود
روبه روی هم نشستن
برق ها خاموش و همه خواب بودن
_لاهی
_هوم؟
جیمی دستاش رو دور پاهاش قفل کرد و لب زد
_رئیس به تو چیزی نمی گه؟
لاهی همونطور که با تفنگ توی دستش بازی می کرد پاسخ داد
_چرا حرف مفت، نخواستم یهویی مردم شوکه شن ولی از پس فردا برق ها قطعه و این یعنی بی آبی هم میاد سراغمون
جیمی شوکه به لاهی نگاه می کرد وقت جیغ زدنش بود
لاهی سریع دستش رو جلوی دهنش گرفت عادتاش دیگه دستش بود
صدای گریه آرومی توجه لاهی رو به سمت مردم جلب کرد و به سمت مردم رفت
_لاهی
جیمی جلوش رو گرفت
_راستش میرم از اون پسره خبر بگیرم من نتونستم کمکش کنم و عذاب...
_برو
لاهی دستش رو رها کرد و به سمت پسر بچه ای که کوک آورده بود رفت کنارش خواب بود
اون بی احساس چطور اون رو بغل کرده بود!
اما شاید خوابش سنگین بود و متوجه گریه های پسر نشده بود
لاهی نشست آروم اون رو از بغلش خارج کرد و بلند شد و اون رو در بغل گرفت
_هی پسر! مردی مثل تو چرا گریه می کنه؟
پسر غمگین لب و لوچش رو آویزون کرد
_می ترسم
_اسمت چیه؟
_سون
خب پس باید بچه آروم می کرد به سمت اتاق ها رفت
_اسم قشنگیه
همراه با اون پسر کوچولو پشت اتاق نشست
جیم
آروم وارد اتاق شد و با دیدن آروم بودن پسر به سمتش رفت
_هی
یونگ آروم برگشت
_چیه؟
ابروش رو بالا انداخت و پرسید
جیم سرش رو پایین انداخت
_ببخشید نشد نجاتت بدم
یونگ آروم خندید
_تهش اگه دنیا بخواد به آخر برسه همه میگیرن چیزی نیست که
جیم با ترس بهش نگاه کرد
_چطور اینو میگی!
_واقعیته
خب اون باید می رفت ممکنه بود باعث تشنگی پسر بشه پس یک جمله گفت و از اتاق خارج شد
_عذاب وجدان داشتم به هر حال ببخشید
جیم با لاهی و پسری که در بغلش خواب بود مواجه شد
_خیلی خسته ای
نگهبانی کار خودش بود خندید و نشست اون پسر زیادی کیوت بود و حیف که اینجا بود
...
# بی تی اس
۳.۲k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.