رمان
#میشد_نخواست پارت۱۸
توانا:لیا چرا اخم هات تو همه
لیا:نه بابا فقط خوابم میاد دیر بیدار شدم
توانا:چاعان که امشب اصلا نخوابید
لیا:اا راستی چاعان کو
توانا:نمیدونم گفت تو برو من خودم میام
.پس یاعیز
لیا:با الیسا قرار داشت قرار بود بهش تکلیفای دیروزو بگه
توانا:خب تو کلاس میگفت
لیا:الیسا خواست برن یه کلاس خالی
توانا:اوهوم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
یاعیز:الیسا یکم زود باش
الیسا:چرا انقدر عجله داری
یاعیز:خب دوست دخترم منتظرمه
الیسا:اها
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چاعان:سلام دخترا
لیا:سلام عشقم
توانا:خوش اومدی
چاعان:خب یاعیز کجاس
لیا:الان میاد
چاعان:اوکی
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
یاعیز:الیسا زودد باش
الیسا:اوهوم یکم مونده
°°°°°°°°°°°
استاد:سلام بچه ها
همه:سلام استاد
لیا:لعنتی یاعیز هنوز نیومده
یاعیز:اجازه هس استاد
استاد:نیم یاعت از کلاس گذشت دیگه نمیتونی بیا وقت کلاسو نگیر
یاعیز:لعنتی
لیا:استاد لطفا
♡♡♡♡♡♡♡♡
الیسا:ع لیا خوب شد دیدمت فردا بیا خونه ما
یاعیز:فردا خونه توانا ایناییم.لیا بریم دیر شد
°°°°°°°°°°
شب:
الیسا:(پیام):از وقتی با توانا اشنا شدی بینمون فاصله ست
لیا:معلومه که نه عشقم
الیسا:خب ولش کن
لیا:اوهوم
توانا:لیا چرا اخم هات تو همه
لیا:نه بابا فقط خوابم میاد دیر بیدار شدم
توانا:چاعان که امشب اصلا نخوابید
لیا:اا راستی چاعان کو
توانا:نمیدونم گفت تو برو من خودم میام
.پس یاعیز
لیا:با الیسا قرار داشت قرار بود بهش تکلیفای دیروزو بگه
توانا:خب تو کلاس میگفت
لیا:الیسا خواست برن یه کلاس خالی
توانا:اوهوم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
یاعیز:الیسا یکم زود باش
الیسا:چرا انقدر عجله داری
یاعیز:خب دوست دخترم منتظرمه
الیسا:اها
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
چاعان:سلام دخترا
لیا:سلام عشقم
توانا:خوش اومدی
چاعان:خب یاعیز کجاس
لیا:الان میاد
چاعان:اوکی
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
یاعیز:الیسا زودد باش
الیسا:اوهوم یکم مونده
°°°°°°°°°°°
استاد:سلام بچه ها
همه:سلام استاد
لیا:لعنتی یاعیز هنوز نیومده
یاعیز:اجازه هس استاد
استاد:نیم یاعت از کلاس گذشت دیگه نمیتونی بیا وقت کلاسو نگیر
یاعیز:لعنتی
لیا:استاد لطفا
♡♡♡♡♡♡♡♡
الیسا:ع لیا خوب شد دیدمت فردا بیا خونه ما
یاعیز:فردا خونه توانا ایناییم.لیا بریم دیر شد
°°°°°°°°°°
شب:
الیسا:(پیام):از وقتی با توانا اشنا شدی بینمون فاصله ست
لیا:معلومه که نه عشقم
الیسا:خب ولش کن
لیا:اوهوم
- ۲.۴k
- ۲۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط