کافه پروکوپ/پارت ۱۱
از زبان جونگکوک:
تهیونگ و جیمین سراپا گوش بودن که من حرف بزنم براشون کامل توضیح دادم چی شده اونام کیف میکردن؛
تهیونگ: جونگکوکی مام عاشق شد باید جشن بگیریم براش
جیمین: آره دوس داریم از نزدیک با کاترینم حرف بزنیم اونم دعوت میکنیم
جونگکوک: باشه ولی فعلا خیلی زوده برای دعوت کردنش فعلا صبر کنین...
جیمین: باشه هرطور تو بخوای
روز بعد...
از زبان تهیونگ:
داشتم میرفتم پیش ژانت باهاش قرار داشتم اون خودش تنها زندگی میکرد پدر مادر و خواهر برادرش توی استراسبورگ(یکی از شهرهای فرانسه) زندگی میکردن برای همین ما راحت میتونستیم تنها باشیم با هم دیگه ما تقریبا یک سال و نیمی بود که رابطه داشتیم من واقعا دوسش دارم و میخوام باهاش ادامه بدم؛ رفتم دم خونش و در زدم یکم دیر درو باز کرد وقتیم بازش کرد با سر و صورت خونیش مواجه شدم گفتم: چیییی شدههه چرا صورتت زخمی شده؟
ژانت: بیا تو بهت میگم
رفتم داخل و دوباره پرسیدم: خب چی شده منتظرم بشنوم
ژانت با گریه گفت: دوس پسر سابقم چند دقیقه قبل تو اینجا بود فک کردم تویی سریع درو باز کردم ولی دیدم اون لعنتیه
عصبانی شدم و دستامو مشت کردم و گفتم: برای چی این بلا رو سرت آورده هااا؟
ژانت: چون بهم گفت برگردم پیشش ولی وقتی مقاومت کردم اینکارو باهام کرد
تهیونگ: بهم بگو آدرسش کجاس؟
ژانت: نه هرگز نمیذارم تو دردسر بیفتی
تهیونگ: ولی اگه سرجاش نذارمش بیخیالت نمیشه
ژانت: خواهش میکنم این یه دفعه رو به حرفم گوش کن قول میدم اگه دفعه بعدی پیداش شد هرچی تو بگی همون کارو بکنم
تهیونگ: خیلی خب پس بیا بریم پیش پلیس و ازش شکایت کنیم
ژانت:ولی...
تهیونگ: ولی نداره باید اینکارو بکنیم
ژانت: باشه..
به ژانت کمک کردم سر و صورتشو تمیز کنه پیشونیش زخم بزرگی داشت گوشه لبشم پاره شده بود وقتی صورتشو شست بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم: عزیزم بیا بریم حالا
که دستمو گرفت و باهم رفتیم اداره پلیس و ازش شکایت کردیم بعدشم برگشتیم خونه ولی وقتی آوردمش در خونه و منتظر بودم که پیاده بشه گفت:تهیونگ من میترسم تنهایی
تهیونگ: نترس عزیزم پلیس بهش اخطار میده که دیگه مزاحمت نشه
ژانت: تهیونگ
تهیونگ: جانم
ژانت: خب نمیشه تو چند روزی پیشم بمونی؟
یکم فک کردم و گفتم: باشه میمونم ولی اول یه سر برم خونه چن تا چیز لازم دارم بیارم که پیشت بمونم
ژانت: باشه پس من منتظرت میمونم زودی بیای....
رفتم خونه خودمون که دیدم یه کیف رو مبل بود با خودم گفتم: بعیده جونگکوک دوست دخترشو آورده باشه اینجا حتما مال سولیناس بعد یه دفعه شیطنتم گل کرد و آروم رفتم دم اتاق جیمین؛
از زبان جیمین:
منو سولینا تو اتاق باهم بودیم انقد غرق همدیگه بودیم که متوجه اطراف نبودیم که دیدم یه دفعه تهیونگ با مشت به در اتاقم زد و گفت: جیمینااااا
شرط: ۵۵
تهیونگ و جیمین سراپا گوش بودن که من حرف بزنم براشون کامل توضیح دادم چی شده اونام کیف میکردن؛
تهیونگ: جونگکوکی مام عاشق شد باید جشن بگیریم براش
جیمین: آره دوس داریم از نزدیک با کاترینم حرف بزنیم اونم دعوت میکنیم
جونگکوک: باشه ولی فعلا خیلی زوده برای دعوت کردنش فعلا صبر کنین...
جیمین: باشه هرطور تو بخوای
روز بعد...
از زبان تهیونگ:
داشتم میرفتم پیش ژانت باهاش قرار داشتم اون خودش تنها زندگی میکرد پدر مادر و خواهر برادرش توی استراسبورگ(یکی از شهرهای فرانسه) زندگی میکردن برای همین ما راحت میتونستیم تنها باشیم با هم دیگه ما تقریبا یک سال و نیمی بود که رابطه داشتیم من واقعا دوسش دارم و میخوام باهاش ادامه بدم؛ رفتم دم خونش و در زدم یکم دیر درو باز کرد وقتیم بازش کرد با سر و صورت خونیش مواجه شدم گفتم: چیییی شدههه چرا صورتت زخمی شده؟
ژانت: بیا تو بهت میگم
رفتم داخل و دوباره پرسیدم: خب چی شده منتظرم بشنوم
ژانت با گریه گفت: دوس پسر سابقم چند دقیقه قبل تو اینجا بود فک کردم تویی سریع درو باز کردم ولی دیدم اون لعنتیه
عصبانی شدم و دستامو مشت کردم و گفتم: برای چی این بلا رو سرت آورده هااا؟
ژانت: چون بهم گفت برگردم پیشش ولی وقتی مقاومت کردم اینکارو باهام کرد
تهیونگ: بهم بگو آدرسش کجاس؟
ژانت: نه هرگز نمیذارم تو دردسر بیفتی
تهیونگ: ولی اگه سرجاش نذارمش بیخیالت نمیشه
ژانت: خواهش میکنم این یه دفعه رو به حرفم گوش کن قول میدم اگه دفعه بعدی پیداش شد هرچی تو بگی همون کارو بکنم
تهیونگ: خیلی خب پس بیا بریم پیش پلیس و ازش شکایت کنیم
ژانت:ولی...
تهیونگ: ولی نداره باید اینکارو بکنیم
ژانت: باشه..
به ژانت کمک کردم سر و صورتشو تمیز کنه پیشونیش زخم بزرگی داشت گوشه لبشم پاره شده بود وقتی صورتشو شست بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم: عزیزم بیا بریم حالا
که دستمو گرفت و باهم رفتیم اداره پلیس و ازش شکایت کردیم بعدشم برگشتیم خونه ولی وقتی آوردمش در خونه و منتظر بودم که پیاده بشه گفت:تهیونگ من میترسم تنهایی
تهیونگ: نترس عزیزم پلیس بهش اخطار میده که دیگه مزاحمت نشه
ژانت: تهیونگ
تهیونگ: جانم
ژانت: خب نمیشه تو چند روزی پیشم بمونی؟
یکم فک کردم و گفتم: باشه میمونم ولی اول یه سر برم خونه چن تا چیز لازم دارم بیارم که پیشت بمونم
ژانت: باشه پس من منتظرت میمونم زودی بیای....
رفتم خونه خودمون که دیدم یه کیف رو مبل بود با خودم گفتم: بعیده جونگکوک دوست دخترشو آورده باشه اینجا حتما مال سولیناس بعد یه دفعه شیطنتم گل کرد و آروم رفتم دم اتاق جیمین؛
از زبان جیمین:
منو سولینا تو اتاق باهم بودیم انقد غرق همدیگه بودیم که متوجه اطراف نبودیم که دیدم یه دفعه تهیونگ با مشت به در اتاقم زد و گفت: جیمینااااا
شرط: ۵۵
۲۲.۹k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.