مافیای خشن🥀

ویو ات:




اه خدا جون چقدر بورا و سونگی اذیت میکننن

ات: وای بورا دست به اون نزن برق میگردت.... سونگی تو دیگه بزرگ شدی نباید رو دیوار نقاشی بکشی وای خداااااا

ویو ات:
وقتی سونگی و بروا رو خوابوندم راه افتادم که برم سرکار یه استایل مشکی زدم و از خونه رفتم بیرون(استایل ات رو میزارم)
که یهو بدنم بشدت لرزید وای این چرا انقدر کوتاهه اصلا هواسم نبودددددد خیلی از خونه دور شدم دیرمم شده بیخیالش تحمل میکنم
داشتم میرفتم که یهو شانس بدم طوفان شد و منم با اون لباسا مونده بودم چیکار کنم و سرمو انداخته بودم پایین که یهو به یه مرد برخورد کردمسرمو بالا اوردم تا عذر خواهی کنم که......که دیدم کوک جلوم ایستاده با دیدنش حرفم تو دهنم ماسید و وقتی کنارشو نگاه کردم یونا رو دیدم که بازوشو سفت چسبیده بعد مدتی بلاخره زبون وا کردمو با بغض معذرت خواهی کردم و وقتی خواستم برم

کوک: اتت!!

ات: اقای محترم لطفا منو به اسم صدا نزنید

کوک: اااااا

ات: خدانگهدار(میره)

ویو ات:







وقتی ازش دور شدم همونجا نشستمو شروع به گریه کردن کردم ینی چی اخه مگه یونا چی داره ها چرا من چرا من باید غم اینکه از دستش داده ام رو داشته باشم هانن












ادامه دارد
دیدگاه ها (۰)

مافیای خشن🥀🌠

ماـفـیایـ ـخشـنـ پـاــرتــ 3 و 4 (فصل دو) 🫶🏻✨

فصل دو رمان مافیای خشن

♡My charming boss♡

عشق چیز خوبیه پارت ۱۱که یهو پدر لوسیفر اومد و تفنگ رو سمت من...

پارت ۹آنچه گذشت: آماده شودم برم شرکت که یهو.....یادم امد اتو...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط