عشق در عذاب 💚
عشق در عذاب 💚
که دیدم رها اومد گفتم : چرا انقدر دیر کردی ساعت ۹ حالا خوبه گوشی رو اختراع کردند میتونستی ی زنگ بزنی
(بچه ها مامان آوا رفته با دوستاش سفر باباشون هم رفته سفر کاری پس رها و آوا تنها هستن مامان باباشون فردا میان یعنی روزی که اراد اوا رو میدوزده )
رها : اوا گیر نده دیگه خودت میدونی که وقتی پیش دوستامم زمان رو یادم میره
اوا : باشه ولی دیگه تکرار نشه
رها : باشه
راوی : رها و اوا رفتن به اتاق خودشون و خوابیدند
پرش زمانی به فردا صبح :
ویو آراد
امروز قراره اوا رو بدزدیم وقتی که دزدیدمش کاری که میخوام رو میکنم و بعد جلو در خونشون ولش میکنم
ویو اوا
رفتیم سر کلاس معلم دوباره یسری چرت و پرت گفت
و منم مثل همیشه به پای تابلو میرفتم سوال های ریاضی رو حل میکردم چون من شاگرد زرنگ کلاس بودم
پرش زمانی به زنگ اخر
ویو اوا
رهای احمق بازم کار داشت و من باید تنها میرفتم خونه امروز مامان بابامون ساعت ۷ میان الان ساعت ۵ بود
داشتم از بغل ی کوچه رد میشدم که...
فکر کنم جای حساس تموم کردم 💙😁😂
پارت بعد قراره خیلی هیجان انگیز باشه
که دیدم رها اومد گفتم : چرا انقدر دیر کردی ساعت ۹ حالا خوبه گوشی رو اختراع کردند میتونستی ی زنگ بزنی
(بچه ها مامان آوا رفته با دوستاش سفر باباشون هم رفته سفر کاری پس رها و آوا تنها هستن مامان باباشون فردا میان یعنی روزی که اراد اوا رو میدوزده )
رها : اوا گیر نده دیگه خودت میدونی که وقتی پیش دوستامم زمان رو یادم میره
اوا : باشه ولی دیگه تکرار نشه
رها : باشه
راوی : رها و اوا رفتن به اتاق خودشون و خوابیدند
پرش زمانی به فردا صبح :
ویو آراد
امروز قراره اوا رو بدزدیم وقتی که دزدیدمش کاری که میخوام رو میکنم و بعد جلو در خونشون ولش میکنم
ویو اوا
رفتیم سر کلاس معلم دوباره یسری چرت و پرت گفت
و منم مثل همیشه به پای تابلو میرفتم سوال های ریاضی رو حل میکردم چون من شاگرد زرنگ کلاس بودم
پرش زمانی به زنگ اخر
ویو اوا
رهای احمق بازم کار داشت و من باید تنها میرفتم خونه امروز مامان بابامون ساعت ۷ میان الان ساعت ۵ بود
داشتم از بغل ی کوچه رد میشدم که...
فکر کنم جای حساس تموم کردم 💙😁😂
پارت بعد قراره خیلی هیجان انگیز باشه
۲.۷k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.