یه حس عجیبیه دارم بعد مدت ها دست به قلم شدم:/
یه حس عجیبیه دارم بعد مدت ها دست به قلم شدم:/
..............................................................
ما همان هایی بودیم که حد و مرزی نداشتیم قسمت ¹
j_hope:
" هی یعنی چی که دیگه نمیتونیم باهم باشیم ولی من ... خب حداقل یکم به حرف های دل من گوش بده "
soga:
" چه الان چه بعدا ته این رابطه جدایی هست پس نمیخوام گوش بدم ؛ فقط بفهم که این رابطه تموم شده "
از اون به بعد دوتا آدم متفاوت ، دوتا آدم شکننده و داغون که روح هاشون به هم گره خورده بود تموم شدند ؛ همان طور که روح هایشان به هم گره خورده بود روح هایشان دست در دست هم مردند و فقط جسم آنها برایشان باقی ماند .
بعد از آن روز خبری از نور در خانه آنها نبود خورشیدی در خانه ی ماه نبود و ماهی در خانه ی خورشید نبود ، به گرمای سوزان خورشید قسم به سرمای شدید ماه قسم آنها هنوز عاشق هم بودند خورشید میخواست پیش برود ولی میترسید نه از اینکه بخواهد به ماهش چیزی بگوید ' نه ' از جواب او که قطعا " نه " بود می ترسید .
پسرک ضعیف و شکسته شده بود و نمیدانست چه بلایی دارد بر سرش می آید دستان و بدنش که همیشه مانند خورشیدی سوزان گرم بود سرد شده بود ، رنگ صورتش پریده بود ، بیرون نمی رفت و علاقه ای به زنده بودن نداشت زیرا تنها دلیل زندگی اش رفته بود هیچ ایده ای نداشت هر دوی آنها معروف بودند اگر دست از پا خطا می کرد آبروی هر دوی آنها به باد می رفت ، درست بود که هر دوی آنها آیدل بودند ولی نویسنده های خوبی هم بودند ...
وایستا ما باید برگردیم عقب و از اول شروع کنیم =>
~ ² سال قبل ~
همه چی از یک جا شروع شد از یک کمپانی آیدلی و نویسندگی .
کیم هوسوک بیش از حد دوست داشت هم آیدل باشه هم نویسنده و بالاخره دل را بر دریا زده و به کمپانی میرود این کمپانی همان کمپانی ای بود که ' مین یونگی ' آیدل آن بود و کیم هوسوک هم طرف دار او بود و کتاب هایی هم که او نوشته بود بلا استثنا خوانده بود ؛ بالاخره وارد ساختمان کمپانی شد و به سمت اتاقی که باید تست می داد رفت چند نفررقبل او آمده بودند که آنها باید می رفتند تا بعد اون برود پس با آرامش نشست رو یکی از صندلی ها تا نوبتش بشود .
..............................................................
سلام بچه ها !
من دیگه دست به قلم شدم قرار بود امروز ننویسم ولی خب دیگه دلمنیومد بعدش هم اینکه ۳۰ قسمت فلش بکه و ۳۰ قسمت از ادامه داستان بعد از اون ۲ سال هستش اوکی ؟!
احساس میکنم قرار بیش از حد از این داستان خوشتون بیاد و امکان داره خیلی هاتون تجربش کرده باشید ، ولی اگه بخونیدش شگفت زده میشید بهتون قول میدم ؛
بعد هم اینکه براتون سر تایم میزارم تا از خوندن رمان نهایت لذت رو ببرید بوس بهتون مواظب خودتون باشید .
-خانم کیم ☆
..............................................................
ما همان هایی بودیم که حد و مرزی نداشتیم قسمت ¹
j_hope:
" هی یعنی چی که دیگه نمیتونیم باهم باشیم ولی من ... خب حداقل یکم به حرف های دل من گوش بده "
soga:
" چه الان چه بعدا ته این رابطه جدایی هست پس نمیخوام گوش بدم ؛ فقط بفهم که این رابطه تموم شده "
از اون به بعد دوتا آدم متفاوت ، دوتا آدم شکننده و داغون که روح هاشون به هم گره خورده بود تموم شدند ؛ همان طور که روح هایشان به هم گره خورده بود روح هایشان دست در دست هم مردند و فقط جسم آنها برایشان باقی ماند .
بعد از آن روز خبری از نور در خانه آنها نبود خورشیدی در خانه ی ماه نبود و ماهی در خانه ی خورشید نبود ، به گرمای سوزان خورشید قسم به سرمای شدید ماه قسم آنها هنوز عاشق هم بودند خورشید میخواست پیش برود ولی میترسید نه از اینکه بخواهد به ماهش چیزی بگوید ' نه ' از جواب او که قطعا " نه " بود می ترسید .
پسرک ضعیف و شکسته شده بود و نمیدانست چه بلایی دارد بر سرش می آید دستان و بدنش که همیشه مانند خورشیدی سوزان گرم بود سرد شده بود ، رنگ صورتش پریده بود ، بیرون نمی رفت و علاقه ای به زنده بودن نداشت زیرا تنها دلیل زندگی اش رفته بود هیچ ایده ای نداشت هر دوی آنها معروف بودند اگر دست از پا خطا می کرد آبروی هر دوی آنها به باد می رفت ، درست بود که هر دوی آنها آیدل بودند ولی نویسنده های خوبی هم بودند ...
وایستا ما باید برگردیم عقب و از اول شروع کنیم =>
~ ² سال قبل ~
همه چی از یک جا شروع شد از یک کمپانی آیدلی و نویسندگی .
کیم هوسوک بیش از حد دوست داشت هم آیدل باشه هم نویسنده و بالاخره دل را بر دریا زده و به کمپانی میرود این کمپانی همان کمپانی ای بود که ' مین یونگی ' آیدل آن بود و کیم هوسوک هم طرف دار او بود و کتاب هایی هم که او نوشته بود بلا استثنا خوانده بود ؛ بالاخره وارد ساختمان کمپانی شد و به سمت اتاقی که باید تست می داد رفت چند نفررقبل او آمده بودند که آنها باید می رفتند تا بعد اون برود پس با آرامش نشست رو یکی از صندلی ها تا نوبتش بشود .
..............................................................
سلام بچه ها !
من دیگه دست به قلم شدم قرار بود امروز ننویسم ولی خب دیگه دلمنیومد بعدش هم اینکه ۳۰ قسمت فلش بکه و ۳۰ قسمت از ادامه داستان بعد از اون ۲ سال هستش اوکی ؟!
احساس میکنم قرار بیش از حد از این داستان خوشتون بیاد و امکان داره خیلی هاتون تجربش کرده باشید ، ولی اگه بخونیدش شگفت زده میشید بهتون قول میدم ؛
بعد هم اینکه براتون سر تایم میزارم تا از خوندن رمان نهایت لذت رو ببرید بوس بهتون مواظب خودتون باشید .
-خانم کیم ☆
۳.۶k
۰۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.