تک پارتی جیمین
+ا.ت
-جیمین
شب بود و نمیدونستین چیکار کنین
+جیمینااااااااا
-بله چاگی
+حوصلممممممممممممممممم
بهت نزدیک شد
-چیکار میخوای بکنیم؟
+نمیدونم شاید فیلم دیدن اوکی باشه
-باشه
+من فیلم ترسناک میخوام (تو کلا نمیترسیدی یعنی اصلا فیلم ترسناکا برات ترسناک نبودن)
-باش
جیمین رفت فیلمو انتخاب کرد و نشست بیشت. تو هم رفتی توی اشپزخونه که میوه برداری. میوه رو از تو یخچال برداشتی و اوردی بشوری که جیمین از پشت بغلت کرد. یه نگا بهش کردی و مشغول شستن میوه شدی. همونجور که میوه میشستی دست جیمینو رو دستت حس کردی جیمین دستشو گذاشت رو دستت و تو شستن میوه همراهیت کرد. وقتی میوه رو شستین با هم رفتین و نشستین رو مبل.جیمین فیلمو پلی کرد اولش ترسناک نبود ولی بعد صحنه های ترسناکش داشت میرسید. جیمین خودشو اروم چسبود بهت و دستشو دور کمرت حلقه کرد و تو گوشت گفت
- من میترسم
+ترسیدی بغلم کن
-الان بغلت کردم ولی هنوز میترسم
+اشکال نداره کوچولو
یکم فیلم جلو رفت و جوری ترسناک شد که خودتم داشتی میترسیدی
یک لحظه خیلی دارک داشت که یه جای تاریک رو داشت نشون میداد و هر زوم میکرد روش کم کم داشت نزدیک روهه میشد که زنگ و در خونتون با هم به صورت وحشتناکی به صدا در اومد. تو و جیمین جیغ بلندی کشیدین و تو بغل هم چسبیده بودین که در خونن با کلید یدک باز شد و یکی وارد خونه شد
شما دوتا جرعت نمیکردین برگردین عقبو نگا کنین و چشماتونو بسته بودین که یک لحظه یکی دست گذاشت رو شونه جیمین جیمینم با ترس یه دفعه برگشت و تو هم همزمان با هاش برگشتی که دوتاتون جینو دیدین(جین:*)
*چتونه شما
+جیناااااااااا
-یا هیونگ ترسوندیمون
*به من چه من از کجا باید بدونم دارین...
جین سرشو اورد بالا و با صورت یه روح خیلی ترسناک تو تلویزیون مواجه شد و اونم جیغ زد
+اوپاااااااا چرا جیغ میزنی
-راست میگه هیونگ
*اینا چیه دارین میبینین؟ دختر مردم یه دفعه سکته میکنه باید دیه بدی
+خودش گفت فیلم ترسناک ببینیم
*مجبور بودی این فیلمه رو انتخاب کنی؟ا.ت میترسه خب .
+یاا بسه، من نمیترسم جین
*فک میکنی اگه یه بلایی سرت اومد کی هس جواب بده
+جیمین
-چرا من
+نمیدونم .جیناااا
*چته
-یا با دوست دخترم درس حرف بزن
*خب چیه
+بیا بشین تو هم ببین
*نمیخواااام
+پس برا چی اومدی
*حوصلم سر رفته بود
+خب بشین
*نمیخوااامممممم
+جیمین(مظلومانه نگاش کردی)
-هیونگ بشین دیگه
*ب..ب..باشه
و این شد که هر سه تاتون اون شب تا صبح سکته کردین و هیچ کدومتون خوابتون نبرد و جینم از ترسش موقع خواب فقط به تو فوش میداد و هیچکی نبود که عین جیمین (که تو رو بغل کرده بود)بغل کنه.
پایان
-جیمین
شب بود و نمیدونستین چیکار کنین
+جیمینااااااااا
-بله چاگی
+حوصلممممممممممممممممم
بهت نزدیک شد
-چیکار میخوای بکنیم؟
+نمیدونم شاید فیلم دیدن اوکی باشه
-باشه
+من فیلم ترسناک میخوام (تو کلا نمیترسیدی یعنی اصلا فیلم ترسناکا برات ترسناک نبودن)
-باش
جیمین رفت فیلمو انتخاب کرد و نشست بیشت. تو هم رفتی توی اشپزخونه که میوه برداری. میوه رو از تو یخچال برداشتی و اوردی بشوری که جیمین از پشت بغلت کرد. یه نگا بهش کردی و مشغول شستن میوه شدی. همونجور که میوه میشستی دست جیمینو رو دستت حس کردی جیمین دستشو گذاشت رو دستت و تو شستن میوه همراهیت کرد. وقتی میوه رو شستین با هم رفتین و نشستین رو مبل.جیمین فیلمو پلی کرد اولش ترسناک نبود ولی بعد صحنه های ترسناکش داشت میرسید. جیمین خودشو اروم چسبود بهت و دستشو دور کمرت حلقه کرد و تو گوشت گفت
- من میترسم
+ترسیدی بغلم کن
-الان بغلت کردم ولی هنوز میترسم
+اشکال نداره کوچولو
یکم فیلم جلو رفت و جوری ترسناک شد که خودتم داشتی میترسیدی
یک لحظه خیلی دارک داشت که یه جای تاریک رو داشت نشون میداد و هر زوم میکرد روش کم کم داشت نزدیک روهه میشد که زنگ و در خونتون با هم به صورت وحشتناکی به صدا در اومد. تو و جیمین جیغ بلندی کشیدین و تو بغل هم چسبیده بودین که در خونن با کلید یدک باز شد و یکی وارد خونه شد
شما دوتا جرعت نمیکردین برگردین عقبو نگا کنین و چشماتونو بسته بودین که یک لحظه یکی دست گذاشت رو شونه جیمین جیمینم با ترس یه دفعه برگشت و تو هم همزمان با هاش برگشتی که دوتاتون جینو دیدین(جین:*)
*چتونه شما
+جیناااااااااا
-یا هیونگ ترسوندیمون
*به من چه من از کجا باید بدونم دارین...
جین سرشو اورد بالا و با صورت یه روح خیلی ترسناک تو تلویزیون مواجه شد و اونم جیغ زد
+اوپاااااااا چرا جیغ میزنی
-راست میگه هیونگ
*اینا چیه دارین میبینین؟ دختر مردم یه دفعه سکته میکنه باید دیه بدی
+خودش گفت فیلم ترسناک ببینیم
*مجبور بودی این فیلمه رو انتخاب کنی؟ا.ت میترسه خب .
+یاا بسه، من نمیترسم جین
*فک میکنی اگه یه بلایی سرت اومد کی هس جواب بده
+جیمین
-چرا من
+نمیدونم .جیناااا
*چته
-یا با دوست دخترم درس حرف بزن
*خب چیه
+بیا بشین تو هم ببین
*نمیخواااام
+پس برا چی اومدی
*حوصلم سر رفته بود
+خب بشین
*نمیخوااامممممم
+جیمین(مظلومانه نگاش کردی)
-هیونگ بشین دیگه
*ب..ب..باشه
و این شد که هر سه تاتون اون شب تا صبح سکته کردین و هیچ کدومتون خوابتون نبرد و جینم از ترسش موقع خواب فقط به تو فوش میداد و هیچکی نبود که عین جیمین (که تو رو بغل کرده بود)بغل کنه.
پایان
۶.۱k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.