رمان(عشق)پارت۴۹
ملیسا:دوروکککککککک😂😂😂😂😂😂😂🤣🤣. دوروک:باشه بابا قاطی نکن🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. کآن:آرکاداشلار منو و عشقم و میخوایم بریم و یه کمی بگردیم برای همین مجبوریم امشب تنهاتون بزاریم🥰. همگی:باشه خدافظ پس یه شب دیگه میبینمتون🥰. (کآن و یاسمین با هم رفتن بیرون). «لب اسکله». کآن:عشقم چه قدر خوبه که دارمت که دارمت🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. یاسمین:منم همینطور عشقم🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰. کآن:میگم همین نزدیکیا یه رستوران ماهی هست تازه باز کرده ماهیاشم خیلی خوشمزه هست بریم🥰🥰🥰🥰🥰🥰. یاسمین:باشه بریم منم خیلی گشنمه🥰🥰🥰🥰🥰. «۳ ساعت بعد خونه ی سوسعم». (سوسعم خواب بودن و میران با ۲ نفر دیگه وارد خونه شد و اون ۲ نفر کشیک دادن و میران رفت تو اتاق سوسعم و دستمالی رو که بهش اسپری بیهوشی زده بود رو جلوی دهن سوسن گذاشت و سوسن بیهوش شد و بعد میران سوسن رو دزدید و با آدماش رفتن سمت یه کارخونه ی متروکه بیرون شهر که فرید اونجا همیشه کارهای خلافش رو انجام میداد). «کارخونه ی متروکه». میران:فرید خان با ما کاری ندارید؟. فرید:نه همگی برید بیرون و حواستون باشه. میران:چشم فرید خان.........آرکاداشلار بیاید بریم بیرون. «فردا ساعت ۷ صبح خونه ی سوسعم». (عمر از خواب بلند شد و دید که سوسن روی تخت نیست). عمر:سوسن....سوسن کجایی....بزار برم پایین حتما پایینه.......اینجا هم که نیست......سوسن......سوسن......کم کم دیگه دارم نگران میشم نکنه بلای سرش اومده......نه خدانکنه. «همین لحظه کارخونه ی متروکه»...........
۴.۰k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.