my dumb cousin " pt ¹⁵ "
پسرعموی خنگ من🐛🔫
پارت پونزدهم.
ا.ت: جونگکوک...جونگکووککک من آخرش تورو میکشممم پدصگگگ
کوک: وای آروم باشش.. انگار من خیلی تورو دوس دارم عیش..
ا.ت: گگگگگ
" سریع از اتاقش اومدم بیرون..عیش این پسره کــ'صخلی چیزیه..فقط دوست داره رومخ من راه بره عیش؛
رفتم به سمت اتاقم...
وارد دستشویی شدم و کارای مربوطه رو انجام دادم..
دست و صورتم و با حوله خشک کردم و لباس خوابم و با یه تیشرت لانگ و شلوارک عوض کردم...
"موقع صبحونه"
امروز همه یجوری داشتن بهم نگاه میکردن..
همش بهم دیگه نگاه میکردن و میخندیدن؛
مطمئنم زن عمو رفته به همه گفته..خدایا منو محو کن..
کوک: توعم حس میکنی؟(آروم)
ا.ت: هـ..ها..؟
کوک: خانواده مون عجیب غریب شدن(آروم)
ا.ت: خب معلومه ک عجیب شدن..الان فک میکنن ک ما دیشب یکارایی کردیم(آروم)
کوک: هوم..
پ.م: خب بچه ها..نظرتون چیه عروسی و پس فردا بگیریم؟
ا.ت.کوک: چییی
پ.ک: آره موافقم..هرچی زودتر بهتر
ا.ت: پس مدرسه من چییی
کوک: آره منم مسابقه دارممم
ا.ت: مسابقه چی
کوک: با بچه ها ی بازی میکنیم(همون گیم) هرکی برنده ش..
ا.ت: ببین ادامه نده..خدایا منو گاو بکننن
کوک:خب چیه مگ..حداقل مثل تو ک صبح تا شب خونه نیستم
ا.ت: منظورت چیه؟
کوک: انقد تو خونه موندی ترشیدی بدبخت
ا.ت: گوز گوز نکن..اگ اینطور بود تو منو نمیگرفتی.
کوک: وای..من انگار خیلی کشته مرده ی توعم
"ک همه زدن زیر خنده"
م.ت: وای بچه ها..بس کنید دیگ چقد شما دوتا بحث میکنید(خنده)
ا.ت: مامان ببین اول خودش بهمگفت ترشیده
م.ک: جونگوک توعم بس کن دیگه(خنده)
پ.ت: اهم..خب پس عروسی رو پس فردا میگیریم دیگ..
ا.ت: ولی مد..
م.ت: ا.تت..تو دیگ داری ازدواج میکنی مدرسه رو میخوای واسه چی؟
ا.ت: منظورت چیه؟مگ داریم با خواسته خودمون ازدواج میکنیم؟
بعدشم..اصلا ی بارم نظر منو پرسیدین؟بیارم شده ک با خودتون فک کنید من چقد دارم سختی میکشم؟اصلا چرا بپرسین..برای شما ک اصلا نظر من مهم نیس..فقط میگین پدربزرگ اینو گفت پدربزرگ اونو گفت پدر بزرگ گفت نو..
پ.ت: ا.تتت بس کنن(بلند)
ا.ت: ا.ت بس کن..ا.ت اون کارو نکن..ا.ت ما صلاحتو میخوایم ا.ت..
پ.ت: برو تو اتاقت..
ا.ت: چیزه..
پ.ت: گفتم برو تو اتاقت(بلند)
ا.ت: از همتون متنفرم..متنفر
•کامنت و چک کنید.
دینگ دونگ...
پارت پونزدهم.
ا.ت: جونگکوک...جونگکووککک من آخرش تورو میکشممم پدصگگگ
کوک: وای آروم باشش.. انگار من خیلی تورو دوس دارم عیش..
ا.ت: گگگگگ
" سریع از اتاقش اومدم بیرون..عیش این پسره کــ'صخلی چیزیه..فقط دوست داره رومخ من راه بره عیش؛
رفتم به سمت اتاقم...
وارد دستشویی شدم و کارای مربوطه رو انجام دادم..
دست و صورتم و با حوله خشک کردم و لباس خوابم و با یه تیشرت لانگ و شلوارک عوض کردم...
"موقع صبحونه"
امروز همه یجوری داشتن بهم نگاه میکردن..
همش بهم دیگه نگاه میکردن و میخندیدن؛
مطمئنم زن عمو رفته به همه گفته..خدایا منو محو کن..
کوک: توعم حس میکنی؟(آروم)
ا.ت: هـ..ها..؟
کوک: خانواده مون عجیب غریب شدن(آروم)
ا.ت: خب معلومه ک عجیب شدن..الان فک میکنن ک ما دیشب یکارایی کردیم(آروم)
کوک: هوم..
پ.م: خب بچه ها..نظرتون چیه عروسی و پس فردا بگیریم؟
ا.ت.کوک: چییی
پ.ک: آره موافقم..هرچی زودتر بهتر
ا.ت: پس مدرسه من چییی
کوک: آره منم مسابقه دارممم
ا.ت: مسابقه چی
کوک: با بچه ها ی بازی میکنیم(همون گیم) هرکی برنده ش..
ا.ت: ببین ادامه نده..خدایا منو گاو بکننن
کوک:خب چیه مگ..حداقل مثل تو ک صبح تا شب خونه نیستم
ا.ت: منظورت چیه؟
کوک: انقد تو خونه موندی ترشیدی بدبخت
ا.ت: گوز گوز نکن..اگ اینطور بود تو منو نمیگرفتی.
کوک: وای..من انگار خیلی کشته مرده ی توعم
"ک همه زدن زیر خنده"
م.ت: وای بچه ها..بس کنید دیگ چقد شما دوتا بحث میکنید(خنده)
ا.ت: مامان ببین اول خودش بهمگفت ترشیده
م.ک: جونگوک توعم بس کن دیگه(خنده)
پ.ت: اهم..خب پس عروسی رو پس فردا میگیریم دیگ..
ا.ت: ولی مد..
م.ت: ا.تت..تو دیگ داری ازدواج میکنی مدرسه رو میخوای واسه چی؟
ا.ت: منظورت چیه؟مگ داریم با خواسته خودمون ازدواج میکنیم؟
بعدشم..اصلا ی بارم نظر منو پرسیدین؟بیارم شده ک با خودتون فک کنید من چقد دارم سختی میکشم؟اصلا چرا بپرسین..برای شما ک اصلا نظر من مهم نیس..فقط میگین پدربزرگ اینو گفت پدربزرگ اونو گفت پدر بزرگ گفت نو..
پ.ت: ا.تتت بس کنن(بلند)
ا.ت: ا.ت بس کن..ا.ت اون کارو نکن..ا.ت ما صلاحتو میخوایم ا.ت..
پ.ت: برو تو اتاقت..
ا.ت: چیزه..
پ.ت: گفتم برو تو اتاقت(بلند)
ا.ت: از همتون متنفرم..متنفر
•کامنت و چک کنید.
دینگ دونگ...
۹.۴k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.