☆پارت ششم☆
☆پارت ششم☆
#ادامه ی درامای دونده دوست داشتنی✓
این هیوک: براتون متاسفم....
<سول و سونجه سر خم میکنن>
_خب سونجه یا میگفتی مهمون داری منم نمیومدم بیا الان سول شیی فک میکنه من مزاحمم
<سول پوزخند میزنه>
سونجه:(از اون خنده های بلندش میکشه) ببخشید که اطلاع رسانی نکردم سرورم از این به بعد واسه دستسویی رفتنمونم بت اطلاع میدی«اعصبانی»
سول: اروم باش حالا طوری نشده که....
سونجه: طوری نشده... دیگه چی میخواستی بشه... اوفففـ..«بازم از اون خنده هاش»
این هیوک: خب برا اینکه از دلت درارم میخوای بریم شهر بازی؟!
سونجه: مگه بچه ایم!
<سول با چشاش داد میزد که بریم>
_اه باشه بریم.... ولی به حساب توعه ها این هیوک اگه از زیرش در بریاا...
این هیوک: باش... قسم.. میخورم...
(رسیدن شهر بازی)
سول: سونجه یاا سونجه یااا کجایی؟!
<سونجه خودشو یه جا گم کرده چون از کشی صبا و اینا در کل از ارتفاع میترسه>
سول: این هیوک سونجه رو ندیدی؟!
این هیوک: حتما داره فرار میکنه😂
سونجه: اهم اهم کی من؟! من فرار کنم؟«رگ غیرتش زد بالا»
سول: خب حالا بریم کشی صبا؟! خیلیهه نرفتیم شهر بازی...
سونجه:<با ترس> ب... ب... باشه... فقط... نمیشه با این هیوک بری من ازت فیلم بگیرم... حیفه قیافه بع این خوشگی فیلم نگیرم ازش...
سول: ترسوو واقعا ک...
سونجه:(از اون خنده هاشششش) ترس؟! من؟! باش ب.. ریم
<سوار کشتی صبا شدن>
[بچم داره از ترس به خودش میپیچه]
سول: سونجه یاا خوبی چرا رنگت پریده؟!
سونجه: ا.. اره خوبم... کی تموم میشهههه
(پیاده شدن)
<سونجه به زور داره راه میره>
سول: سونجه یا... خوبی؟! میخوای بریم خونه؟! این هیوک این چش شد؟!
این هیوک: از بچگی همینطور بوده[در واقعیتم بچم ترس از ارتفاع داره😂]
<سونجه میوفته رو زمین>
سول: سونجه یاا.... ای وایی این هیوک زنگ بزن اورژانس... سونجه یااا...
مرسیی که حمایت میکنین🥺
منتظر پارت های بعدی باشین🎀
#ادامه ی درامای دونده دوست داشتنی✓
این هیوک: براتون متاسفم....
<سول و سونجه سر خم میکنن>
_خب سونجه یا میگفتی مهمون داری منم نمیومدم بیا الان سول شیی فک میکنه من مزاحمم
<سول پوزخند میزنه>
سونجه:(از اون خنده های بلندش میکشه) ببخشید که اطلاع رسانی نکردم سرورم از این به بعد واسه دستسویی رفتنمونم بت اطلاع میدی«اعصبانی»
سول: اروم باش حالا طوری نشده که....
سونجه: طوری نشده... دیگه چی میخواستی بشه... اوفففـ..«بازم از اون خنده هاش»
این هیوک: خب برا اینکه از دلت درارم میخوای بریم شهر بازی؟!
سونجه: مگه بچه ایم!
<سول با چشاش داد میزد که بریم>
_اه باشه بریم.... ولی به حساب توعه ها این هیوک اگه از زیرش در بریاا...
این هیوک: باش... قسم.. میخورم...
(رسیدن شهر بازی)
سول: سونجه یاا سونجه یااا کجایی؟!
<سونجه خودشو یه جا گم کرده چون از کشی صبا و اینا در کل از ارتفاع میترسه>
سول: این هیوک سونجه رو ندیدی؟!
این هیوک: حتما داره فرار میکنه😂
سونجه: اهم اهم کی من؟! من فرار کنم؟«رگ غیرتش زد بالا»
سول: خب حالا بریم کشی صبا؟! خیلیهه نرفتیم شهر بازی...
سونجه:<با ترس> ب... ب... باشه... فقط... نمیشه با این هیوک بری من ازت فیلم بگیرم... حیفه قیافه بع این خوشگی فیلم نگیرم ازش...
سول: ترسوو واقعا ک...
سونجه:(از اون خنده هاشششش) ترس؟! من؟! باش ب.. ریم
<سوار کشتی صبا شدن>
[بچم داره از ترس به خودش میپیچه]
سول: سونجه یاا خوبی چرا رنگت پریده؟!
سونجه: ا.. اره خوبم... کی تموم میشهههه
(پیاده شدن)
<سونجه به زور داره راه میره>
سول: سونجه یا... خوبی؟! میخوای بریم خونه؟! این هیوک این چش شد؟!
این هیوک: از بچگی همینطور بوده[در واقعیتم بچم ترس از ارتفاع داره😂]
<سونجه میوفته رو زمین>
سول: سونجه یاا.... ای وایی این هیوک زنگ بزن اورژانس... سونجه یااا...
مرسیی که حمایت میکنین🥺
منتظر پارت های بعدی باشین🎀
۶۴۲
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.