پارت۵۱(دردعشق)
آقا من تهیان رو میخوام...😂😂
از زبان ا/ت
همینطور بهم زل زده بودیم و توی نگاههای همدیگه غرق بودیم که با صدای خنده به خودمم اومدم و کلا فاز عاشقانمون به هم ریخت
برگشتم سمت صدا تهیان رو دیدم درحالی که دستش روی دلش بود و شدید میخندید
پوکر فیس 😐 نگاهش کردم و تهیونگ هم همینطور
بلاخره نفس کشید و گفت: اییی دلم...داداش فکر نمی کنی یکم تو فیلمی؟(خنده)
تهیونگ هوفی کشید و گفت: لیانا کم نبود باید نگران مزاحمت توهم باشم؟
صورت تهیان بخاطر خندیدن قرمز شده بود و گفت: آخه تو صبر نداری همین شب اول وحشی بازیتو شروع کردی(خنده)
((چقد هم که موده تمام شد این مال من🤣🤣))
خجالت کشیدم و لبمو گاز گرفتم که تهیونگ گفت: تهیان بیا برو پی کارت تا نزدمت
اونم که بیخود میخواست حرص تهیونگ رو در بیاره با لحن مسخره ای گفت: اععع؟ به مامانم میگم با برادر ۱۶ سالت اینجوری صحبت می کنی
چقد بچه باحالی بود با اینکه خیلی حالم بد بود باعث شد خندم بگیره و بزنم زیر خنده
تهیونگ بهم گفت: نخند پررو میشه
همینو که گفت بیشتر خندم گرفت
تهیان اومد با شونه زد به تهیونگ و گفت: یکم با احساس باش بدبخت
اون هی میگفت و تهیونگ هم عصبی میشد و منم این وسط می خندیدم تا اینکه صدای گریه اومد فهمیدم یوریم داره گریه می کنه
بدو بدو سمت اتاق تهیان رفتم و دیدم بیدار شده و داره گریه می کنه
بغلش کردم که چند ثانیه بعد تهیونگ و تهیان هم اومدن
هرکاری می کردم آروم نمیشد تا اینکه یادم افتاد تهیونگ پیشمه
برگشتم سمت تهیونگ و گفتم: یوریم مامان نگاه کن بلاخره بابا پیشته
در کمال تعجب خیلی یهویی خفه خون گرفت و با آرامش و. لبخندی کیوت به تهیونگ زل زده بود و گفت: با..پا
دستاشو به سمت تهیونگ باز کرد الهی دلش بغل باباشو میخواست
تهیونگ هم متقابلاً لبخندی زد و یوریم رو ازم گرفت و بغل کرد
هم من هم تهیان داشتیم به این لحظه زیبا پدردختری نگاه می کردیم که باعث میشد اشکم در بیاد چقد خوب میشد وقتی درد می کشیدم و اسم خدا رو برای زنده موندم می بردم تهیونگ هم کنارم بود وقتی داشتم یوریم رو به دنیا می آوردم کنارم بود ولی نه اون بچه خوششانس یوریمِ من نبود
_خوشگل بابا کیه؟(کیوت)
هر چیزی میگفت یوریم بیشتر می خندید و لپاش گل مینداختن
_این پرنسسِ کیه؟
ایندفعه از خوشحالی چنگ انداخت((وحشیه دیگه چیکار کنم))
از زبان تهیونگ
وقتی یوریم رو بغل کردم حسی داشتم که برای سومین نداشتم انگار سومین مثل پسرم نبود ولی یوریم رو که بغل کردم تازه حس پدر بودن بهم دست دادلبخند شیرینش اون دوتا دندونش که تازه در آورده بود دلم میخواست گازش بگیرم این موجود کیوت رو چقد خوب میشه اگه همیشه کنارم باشه
دستای تپل و سفیدش ...لپای هلویی رنگش...لباس عروسکیش منو دیونه می کردن
بیا اینم از این پارت 😂
پارت بعدی خیلی خفن تر میشه خیالتون راحت باشه 😎
ولی امروز ۳, پارت گذاشتم تقصیر خودمه پرروتون کردما 🤣🤣
از زبان ا/ت
همینطور بهم زل زده بودیم و توی نگاههای همدیگه غرق بودیم که با صدای خنده به خودمم اومدم و کلا فاز عاشقانمون به هم ریخت
برگشتم سمت صدا تهیان رو دیدم درحالی که دستش روی دلش بود و شدید میخندید
پوکر فیس 😐 نگاهش کردم و تهیونگ هم همینطور
بلاخره نفس کشید و گفت: اییی دلم...داداش فکر نمی کنی یکم تو فیلمی؟(خنده)
تهیونگ هوفی کشید و گفت: لیانا کم نبود باید نگران مزاحمت توهم باشم؟
صورت تهیان بخاطر خندیدن قرمز شده بود و گفت: آخه تو صبر نداری همین شب اول وحشی بازیتو شروع کردی(خنده)
((چقد هم که موده تمام شد این مال من🤣🤣))
خجالت کشیدم و لبمو گاز گرفتم که تهیونگ گفت: تهیان بیا برو پی کارت تا نزدمت
اونم که بیخود میخواست حرص تهیونگ رو در بیاره با لحن مسخره ای گفت: اععع؟ به مامانم میگم با برادر ۱۶ سالت اینجوری صحبت می کنی
چقد بچه باحالی بود با اینکه خیلی حالم بد بود باعث شد خندم بگیره و بزنم زیر خنده
تهیونگ بهم گفت: نخند پررو میشه
همینو که گفت بیشتر خندم گرفت
تهیان اومد با شونه زد به تهیونگ و گفت: یکم با احساس باش بدبخت
اون هی میگفت و تهیونگ هم عصبی میشد و منم این وسط می خندیدم تا اینکه صدای گریه اومد فهمیدم یوریم داره گریه می کنه
بدو بدو سمت اتاق تهیان رفتم و دیدم بیدار شده و داره گریه می کنه
بغلش کردم که چند ثانیه بعد تهیونگ و تهیان هم اومدن
هرکاری می کردم آروم نمیشد تا اینکه یادم افتاد تهیونگ پیشمه
برگشتم سمت تهیونگ و گفتم: یوریم مامان نگاه کن بلاخره بابا پیشته
در کمال تعجب خیلی یهویی خفه خون گرفت و با آرامش و. لبخندی کیوت به تهیونگ زل زده بود و گفت: با..پا
دستاشو به سمت تهیونگ باز کرد الهی دلش بغل باباشو میخواست
تهیونگ هم متقابلاً لبخندی زد و یوریم رو ازم گرفت و بغل کرد
هم من هم تهیان داشتیم به این لحظه زیبا پدردختری نگاه می کردیم که باعث میشد اشکم در بیاد چقد خوب میشد وقتی درد می کشیدم و اسم خدا رو برای زنده موندم می بردم تهیونگ هم کنارم بود وقتی داشتم یوریم رو به دنیا می آوردم کنارم بود ولی نه اون بچه خوششانس یوریمِ من نبود
_خوشگل بابا کیه؟(کیوت)
هر چیزی میگفت یوریم بیشتر می خندید و لپاش گل مینداختن
_این پرنسسِ کیه؟
ایندفعه از خوشحالی چنگ انداخت((وحشیه دیگه چیکار کنم))
از زبان تهیونگ
وقتی یوریم رو بغل کردم حسی داشتم که برای سومین نداشتم انگار سومین مثل پسرم نبود ولی یوریم رو که بغل کردم تازه حس پدر بودن بهم دست دادلبخند شیرینش اون دوتا دندونش که تازه در آورده بود دلم میخواست گازش بگیرم این موجود کیوت رو چقد خوب میشه اگه همیشه کنارم باشه
دستای تپل و سفیدش ...لپای هلویی رنگش...لباس عروسکیش منو دیونه می کردن
بیا اینم از این پارت 😂
پارت بعدی خیلی خفن تر میشه خیالتون راحت باشه 😎
ولی امروز ۳, پارت گذاشتم تقصیر خودمه پرروتون کردما 🤣🤣
۱۹.۵k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.