پارت ۱۸

پارت ۱۸ [عشق مافیا]


وقتی رفت شروع کردم به غذا خوردن وقتی غذام تموم شد رو تخت خوابیدم

از دید کوک در جلسه

+خوب قبل از اینکه جلسه رو شروع کنیم باید یه چیزی بگم
¶عاشق ا/ت شدی
√بدجور هم
+از کجا فهمیدین
÷اخلاقت خیلی زایس
~والا تو کی با هرزه هات
+اهممم
~ببخشید تو کی با بیبیت مهربون بودی
=هیی کوک هم عاشق شد رف
+خوب حالا ول نمیدونم بش بگم یا نه
×هنوز زوده بدونه
+اره اول باید بهش بگیم که تو
راوی:اهم اقای کوک هنوز زوده
+اع راس میگی
+اول باید بش اون قضیه رو بگیم بعد بش بگم که بش حس دارم
×ولی باز فک میکنم اینم براش زوده بدونه
+اره ولی باید بدونه چه زود چه دیر
+خوب حالا ادامه جلسه
=کی حمله کنیم
+ساعت هفت میریم اونجا تا اماده باش باشیم و ساعت نه حمله
همه :باش
+خوب دیه پایان جلسه

پایان

خوب بچه ها میدونم کم نوشتم ولی از صب بیرون بودم و گوشیم خاموش الان هم باید درس میخوندم به زور گوشیم رو برداشتم تا همینارو بنویسم پس لطفا سرزنشم نکنین
و اینکه چون کم بود هیچ شرطی ندارم و فردا چون اخرین امتحانمه میتونم بنویسم هرچقد شد
ببخشید هم نمیگم چون از جن یاد گرفتم واس چیزای الکی نگم ببخشید
و اینکه هرکی رمان رو میخونه زیر پست یه نقطه بده