پارت دو طبق یک کتاب
طبق یک کتاب
پارت۲
جیمین: قبولی
ات: واقعا هوراااااا(جیغ)
جیمین: ساکت برو کارتو بکن بعدم برو خونتون(سرد)
ات: باشه
.رفت.
جیمین:چانننننننن(داد)
چان:بله قربان
جیمین:من چرا باید بیام خونه پدر و مادرم
چان: قربان خواهر تون قراره به دوستتون تهیونگ نامزد کنم اونا از طریق بند مافیا باید با هم ازدواج کنن البته خودشون هم گفتن همدیگه ور دوست دارن
.ات از در میاد تو.
ات:چی رزی میخواد نامزد کنه(تعجب)
جیمین:خانم مین برو کارتو بکن(سرد)
تو خواهر منو از کجا میشناسی
ات: من رزی تو یک کالج دری میخوانیم تازه با هم دوست هم هستیم
من رفتم به کارم برسم
ویو ات
وقتی فهمیدم رزی میخواد نامزد کنه خیلی خوشحال شدم رفتم سریع کارامو انجام دادم و از رئیس اجازه گرفتم و به تینا و جینا زنگ زدم
مکالمه ات و جینا و تینا
ات: سلامممم
تینا: چی شده قبول شدی
جینا;چته خواب بودم
ات: دخترا رزی امشب میخواد نامزد کنه تازه منم قبول شدم
اسم اون نفر هم تهیونگ هست
تینا: چی با داداش من وات فاز بالاخره با رزی خانواده شدم هوراااا دخترا همه یک لباس شیک بپوشین بیایین^°•§^°±¥≥≤(درحال ادرس دادن)
تینا: ات داداشت برات 1میلیارد وون فرستاده برو باهاش لامبورگینی بخر بیا بکن تو چش رزی
جینا: منم میخوام بیام ولی باید با کوک برم
ات:خب دخترا بای شب ساعت نه همه دم در خونه رزی باشید بدون برادر یا دوست پسر
دخترا:بایییییی
پایان مکالمه
ویو ات
بعد از حرف زدن با دخترا رفتم با گوشیم ور رفتم که صدای در اومد جیغ بلندی کشیدم بالاخره پیتزام رسید رفتم نشستم خواردم رفتم بیرون یه لامبورگینی خوشگل خرید و برگشتم خونه ساعت شش بود رفتم یه دوش 30مینی گرفتم اومدم یک ساعت لباس انتخاب کردم و ارایش کردم شد ساعت هشت و نیم رفتم بدو بدو پایین کیفمو برداشتم و به دخترا گفتم نیم ساعت برسن دم خونه رزی وقتی رسیدم دخترا اومد رفتم دم در عمارتشون واقعا بزرگ بود در زدیم و اجوما درو باز کرد که سه تایی باهم گفتیم
دخترا: رزی تو هم بدبخت شدی
رزی:دخترا کی به شما گفت بیاین
جینا:کوک نامزدمه
تینا:تهیونگ داداشمه
ات:(جیغ)
رزی:چته ات
ات:های یونگییییییییی چرا رسیدی کره بهم خبر ندادی راسته اومدی پیش دوستات پدصگ فاتحت خوندی
جینا: دختر ارام باش اون دوسته تهیونگه
ات:ولی...ولی
تهیونگ: دختر جون با یونگی درست صحبت کن
یونگی:هوی ات اینجا فوش نده
ات:خب اومدی سئول خبرم نکردی(گریه)
یونگی: تهیونگ چرا چیزیش گفتی اون خواهرمه خیلی هم ناز نازی هست
ات:ناز نازی عمته مین یونگی(جدی)
یونگی:عمه من عمه توهم هست مین ات
.در باز شد.
رزی:داداشیییییییییی
جیمین:مرگ(خیلی سرد)
رزی: داداش تو اینجوری نبودی تو خیلی باهام خوب بودی
ات: سلام رئیس
یونگی:کوک ته باهم بگیم
ته:من نمیگم
کوک: منم همینطور
یونگی:
پارت۲
جیمین: قبولی
ات: واقعا هوراااااا(جیغ)
جیمین: ساکت برو کارتو بکن بعدم برو خونتون(سرد)
ات: باشه
.رفت.
جیمین:چانننننننن(داد)
چان:بله قربان
جیمین:من چرا باید بیام خونه پدر و مادرم
چان: قربان خواهر تون قراره به دوستتون تهیونگ نامزد کنم اونا از طریق بند مافیا باید با هم ازدواج کنن البته خودشون هم گفتن همدیگه ور دوست دارن
.ات از در میاد تو.
ات:چی رزی میخواد نامزد کنه(تعجب)
جیمین:خانم مین برو کارتو بکن(سرد)
تو خواهر منو از کجا میشناسی
ات: من رزی تو یک کالج دری میخوانیم تازه با هم دوست هم هستیم
من رفتم به کارم برسم
ویو ات
وقتی فهمیدم رزی میخواد نامزد کنه خیلی خوشحال شدم رفتم سریع کارامو انجام دادم و از رئیس اجازه گرفتم و به تینا و جینا زنگ زدم
مکالمه ات و جینا و تینا
ات: سلامممم
تینا: چی شده قبول شدی
جینا;چته خواب بودم
ات: دخترا رزی امشب میخواد نامزد کنه تازه منم قبول شدم
اسم اون نفر هم تهیونگ هست
تینا: چی با داداش من وات فاز بالاخره با رزی خانواده شدم هوراااا دخترا همه یک لباس شیک بپوشین بیایین^°•§^°±¥≥≤(درحال ادرس دادن)
تینا: ات داداشت برات 1میلیارد وون فرستاده برو باهاش لامبورگینی بخر بیا بکن تو چش رزی
جینا: منم میخوام بیام ولی باید با کوک برم
ات:خب دخترا بای شب ساعت نه همه دم در خونه رزی باشید بدون برادر یا دوست پسر
دخترا:بایییییی
پایان مکالمه
ویو ات
بعد از حرف زدن با دخترا رفتم با گوشیم ور رفتم که صدای در اومد جیغ بلندی کشیدم بالاخره پیتزام رسید رفتم نشستم خواردم رفتم بیرون یه لامبورگینی خوشگل خرید و برگشتم خونه ساعت شش بود رفتم یه دوش 30مینی گرفتم اومدم یک ساعت لباس انتخاب کردم و ارایش کردم شد ساعت هشت و نیم رفتم بدو بدو پایین کیفمو برداشتم و به دخترا گفتم نیم ساعت برسن دم خونه رزی وقتی رسیدم دخترا اومد رفتم دم در عمارتشون واقعا بزرگ بود در زدیم و اجوما درو باز کرد که سه تایی باهم گفتیم
دخترا: رزی تو هم بدبخت شدی
رزی:دخترا کی به شما گفت بیاین
جینا:کوک نامزدمه
تینا:تهیونگ داداشمه
ات:(جیغ)
رزی:چته ات
ات:های یونگییییییییی چرا رسیدی کره بهم خبر ندادی راسته اومدی پیش دوستات پدصگ فاتحت خوندی
جینا: دختر ارام باش اون دوسته تهیونگه
ات:ولی...ولی
تهیونگ: دختر جون با یونگی درست صحبت کن
یونگی:هوی ات اینجا فوش نده
ات:خب اومدی سئول خبرم نکردی(گریه)
یونگی: تهیونگ چرا چیزیش گفتی اون خواهرمه خیلی هم ناز نازی هست
ات:ناز نازی عمته مین یونگی(جدی)
یونگی:عمه من عمه توهم هست مین ات
.در باز شد.
رزی:داداشیییییییییی
جیمین:مرگ(خیلی سرد)
رزی: داداش تو اینجوری نبودی تو خیلی باهام خوب بودی
ات: سلام رئیس
یونگی:کوک ته باهم بگیم
ته:من نمیگم
کوک: منم همینطور
یونگی:
۲.۷k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.