you for me
فصل دوم پارت ۳۳
لبخندی روی لب های فلیکس بود و نفس نفس میزد. هیونجین، کنار اون دراز کشید و اون رو در آغوش گرفت. بدیه ای نرم روی موهاش گذاشت و پتو رو روی جفتشون انداخت.
هیونجین: خوب بخوابی بیبی..شب بخ-
با دیدن فلیکس که اروم خوابیده حرفش قطع شد. با لبخندی گرم نگاهش کرد و چشماش رو روی هم گذاشت و خوابید.
صبح روز بعد
ویو مینسونگ
هان و لینو صبح زود از خواب بیدار شدن. از روی تخت بلند شدن و به سمت آشپزخونه رفتن تا صبحونه رو اماده کنن. وقتی صبحونه حاضر شد ، هر چقدر منتظر هیونجین و فلیکس موندن ، از خواب بیدار نشدن و بخاطر همین شروع به خوردن کردند.
ساعت ۱۰
لینو: هی این دوتا کجا موندن؟
هان: نمیدونم..بریم بیدارشون کنیم؟
لینو: بریم..دارن خیلی میخوابن دیگه.
هان: وایسا..دیشب هیونجین مست بوده ممکنه که دیشب..
لینو به سمت اتاق اون دوتا رفت و در رو با شتاب در رو باز کرد.
ویو هیونجین
از خواب بیدار شدم و چشمام رو باز کردم. نگاهی به فلیکس کردم که هنوز خوابه. وقتی میخوابه بیشتر کیوت میشه. بوسه ای روی پیشونیش گذاشت. یهو در با شتاب زیادی باز شد.
لینو: هوی چیکار میکنین؟!
فلیکس، کمی تکون خورد. با عصبانیت گفتم ولی اروم گفتم
هیونجین: شیش، اروم تر خوابیده!
موهای فلیکس رو نوازش کردم تا اروم بشه.
هیونجین: برو بیرون الان میام.
لینو در اتاق رو بست و از اونجا رفت. اروم از روی تخت بیرون اومدم و لباسام رو تنم کردم. پتوی روی فلیکس رو درست کردم و بیرون رفتم.
لینو: هوی چرا لباس تنت نبود؟! دیشب چیکار کردین..
توجهی بهش نکردم و به سمت آشپزخونه رفتم تا صبحونه درست کنم. لینو ، اومد داخل آشپزخونه و هی غر میزد. همون موقع فلیکس هن از اتاق بیرون اومد. با صدایی خواب آلود و کیوت گفت
فلیکس: هیون...
بی توجه به لینو به سمت فلیکس رفتن و بغلش کردم و بوسه ای روی گونه اش گذاشتم.
هیونجین: صبح بخیر بیبی...درد که نداری؟ خوبی؟ میخوای یچیزی بخوری؟
فلیکس، لبخندی زد و گفت
فلیکس: خوبم..فقط گشنمه.
هیونجین: باشه بیا بریم صبحونه بخوریم.
لبخندی روی لب های فلیکس بود و نفس نفس میزد. هیونجین، کنار اون دراز کشید و اون رو در آغوش گرفت. بدیه ای نرم روی موهاش گذاشت و پتو رو روی جفتشون انداخت.
هیونجین: خوب بخوابی بیبی..شب بخ-
با دیدن فلیکس که اروم خوابیده حرفش قطع شد. با لبخندی گرم نگاهش کرد و چشماش رو روی هم گذاشت و خوابید.
صبح روز بعد
ویو مینسونگ
هان و لینو صبح زود از خواب بیدار شدن. از روی تخت بلند شدن و به سمت آشپزخونه رفتن تا صبحونه رو اماده کنن. وقتی صبحونه حاضر شد ، هر چقدر منتظر هیونجین و فلیکس موندن ، از خواب بیدار نشدن و بخاطر همین شروع به خوردن کردند.
ساعت ۱۰
لینو: هی این دوتا کجا موندن؟
هان: نمیدونم..بریم بیدارشون کنیم؟
لینو: بریم..دارن خیلی میخوابن دیگه.
هان: وایسا..دیشب هیونجین مست بوده ممکنه که دیشب..
لینو به سمت اتاق اون دوتا رفت و در رو با شتاب در رو باز کرد.
ویو هیونجین
از خواب بیدار شدم و چشمام رو باز کردم. نگاهی به فلیکس کردم که هنوز خوابه. وقتی میخوابه بیشتر کیوت میشه. بوسه ای روی پیشونیش گذاشت. یهو در با شتاب زیادی باز شد.
لینو: هوی چیکار میکنین؟!
فلیکس، کمی تکون خورد. با عصبانیت گفتم ولی اروم گفتم
هیونجین: شیش، اروم تر خوابیده!
موهای فلیکس رو نوازش کردم تا اروم بشه.
هیونجین: برو بیرون الان میام.
لینو در اتاق رو بست و از اونجا رفت. اروم از روی تخت بیرون اومدم و لباسام رو تنم کردم. پتوی روی فلیکس رو درست کردم و بیرون رفتم.
لینو: هوی چرا لباس تنت نبود؟! دیشب چیکار کردین..
توجهی بهش نکردم و به سمت آشپزخونه رفتم تا صبحونه درست کنم. لینو ، اومد داخل آشپزخونه و هی غر میزد. همون موقع فلیکس هن از اتاق بیرون اومد. با صدایی خواب آلود و کیوت گفت
فلیکس: هیون...
بی توجه به لینو به سمت فلیکس رفتن و بغلش کردم و بوسه ای روی گونه اش گذاشتم.
هیونجین: صبح بخیر بیبی...درد که نداری؟ خوبی؟ میخوای یچیزی بخوری؟
فلیکس، لبخندی زد و گفت
فلیکس: خوبم..فقط گشنمه.
هیونجین: باشه بیا بریم صبحونه بخوریم.
۳.۰k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.