ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
part: ¹⁴
عصابش خیلی خورد بود.. از همون اولی که کای رو دیده بود حس خوبی بهش نداشت.. از میا(خواهر اِما) شنیده بود که اون پسر قبلا به اِما اعتراف کرده.. الانم که ازش درخواست رقص کرده بود.. میشد مطمئن شد که هنوزم حس هایی به اِما داره..
از اونور جیمین به بورام و تهیونگ به میا درخواست رقص داده بودن و حالا اوناهم داشتن باهم میرقصیدن
نمیتونست از پسری مثل کای کم بیاره.. کای هم چهره جذابی داشت و هم خوش پوش بود اَما به کوک که نمیرسید..
.
.
.
.
.
همونطور در حال رقصیدن بودن گفت
کای: اونجورایی که یادمه هیچ وقت علاقه ای به وارد رابطه شدن با پسرارو نداشتی
یکم مکث کرد و ادامه داد: ولی الان میبینم که حتی ازدواج هم کردی!( لحن تمسخرامیز)
_ باید برای ازدواج کردن از تو اجازه بگیره؟
صدایی از سمت راستش اومد و اون صدا متعلق به کوک بود..!
از رقصیدن دست کشیدن و حالا اون دو یعنی "کوک و کای" بودن که انگار جنگ چشمی راه انداخته بودن..
کای: اخه بنظر نمیاد که اون خیلی مایل به ازدواج با تو بوده باشه..
_چی؟(پوزخند زد) مطمئنی؟
کای: البته..
جونگکوک قدمی به جلو برداشت و از لای دندون های چفت شدش غرید
_میخوای بهت ثابتش کنیم؟
+جونگکوک..! بسه
کای:(رو به اِما گفت) چرا بس کنه؟ من میخوام بهم ثابت کنید(پوزخند)
و بعد ادامه داد: همو ببوسید!...
سکوت
سکوت
سکوت
+ چ چی؟
کای: همو ببوسید که باورم بشه دوسش داری!
فاک... اون عوضی دیگه داشت زیادی زر میزد
+ و ولی ما نمی...
هنوز حرفش تموم نشده بود که لبهایی به شدت روی لبهاش کوبیده شد...
حالا کوک، همسر قراردادی، همسر سردش که تاحالا هیچ ابراز محبتی بهش نکرده بود، اون رو بوسید...
دستشو دور کمرش حلقه حلقه بود.. کوک چند مک به لب هاش زد و ازش جدا شد... بهش نگاه نکرد و رو به کای که با چشمای فوق عصبانی داشت نگاهش میکرد گفت
_ این کافیه دیگه نه؟ یا نکنه میخوای همینجا باهاش ****(متاسفانه ویسگون گزارش میکنه) کنم تا خیالت راحت بشه؟
و بعدا دست اِما گرفت و به قسمت خلوتی که گوشه ی سالن مهمونی برد..
شرایط
۷۰ لایک
۷۳۵ عضو
۳۵ کامنت
❤___________❤____________❤
♡لایک یادتون نره♡
part: ¹⁴
عصابش خیلی خورد بود.. از همون اولی که کای رو دیده بود حس خوبی بهش نداشت.. از میا(خواهر اِما) شنیده بود که اون پسر قبلا به اِما اعتراف کرده.. الانم که ازش درخواست رقص کرده بود.. میشد مطمئن شد که هنوزم حس هایی به اِما داره..
از اونور جیمین به بورام و تهیونگ به میا درخواست رقص داده بودن و حالا اوناهم داشتن باهم میرقصیدن
نمیتونست از پسری مثل کای کم بیاره.. کای هم چهره جذابی داشت و هم خوش پوش بود اَما به کوک که نمیرسید..
.
.
.
.
.
همونطور در حال رقصیدن بودن گفت
کای: اونجورایی که یادمه هیچ وقت علاقه ای به وارد رابطه شدن با پسرارو نداشتی
یکم مکث کرد و ادامه داد: ولی الان میبینم که حتی ازدواج هم کردی!( لحن تمسخرامیز)
_ باید برای ازدواج کردن از تو اجازه بگیره؟
صدایی از سمت راستش اومد و اون صدا متعلق به کوک بود..!
از رقصیدن دست کشیدن و حالا اون دو یعنی "کوک و کای" بودن که انگار جنگ چشمی راه انداخته بودن..
کای: اخه بنظر نمیاد که اون خیلی مایل به ازدواج با تو بوده باشه..
_چی؟(پوزخند زد) مطمئنی؟
کای: البته..
جونگکوک قدمی به جلو برداشت و از لای دندون های چفت شدش غرید
_میخوای بهت ثابتش کنیم؟
+جونگکوک..! بسه
کای:(رو به اِما گفت) چرا بس کنه؟ من میخوام بهم ثابت کنید(پوزخند)
و بعد ادامه داد: همو ببوسید!...
سکوت
سکوت
سکوت
+ چ چی؟
کای: همو ببوسید که باورم بشه دوسش داری!
فاک... اون عوضی دیگه داشت زیادی زر میزد
+ و ولی ما نمی...
هنوز حرفش تموم نشده بود که لبهایی به شدت روی لبهاش کوبیده شد...
حالا کوک، همسر قراردادی، همسر سردش که تاحالا هیچ ابراز محبتی بهش نکرده بود، اون رو بوسید...
دستشو دور کمرش حلقه حلقه بود.. کوک چند مک به لب هاش زد و ازش جدا شد... بهش نگاه نکرد و رو به کای که با چشمای فوق عصبانی داشت نگاهش میکرد گفت
_ این کافیه دیگه نه؟ یا نکنه میخوای همینجا باهاش ****(متاسفانه ویسگون گزارش میکنه) کنم تا خیالت راحت بشه؟
و بعدا دست اِما گرفت و به قسمت خلوتی که گوشه ی سالن مهمونی برد..
شرایط
۷۰ لایک
۷۳۵ عضو
۳۵ کامنت
❤___________❤____________❤
♡لایک یادتون نره♡
۷.۰k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.