black flower(p,126)
black flower(p,126)
آقای هان و همسرش بدون اینکه نظر تهیونگ رو بپرسن تصمیمشون رو گرفته بودند و کسی نمیتونست منصرفشون کنه.
یکی از دلایلی که تهیونگ از امگاها و مخصوصا آلفاها متنفر بود همین بود...
برای همه تصمیم هایی میگرفتند که فقط نفع خودشون توش دیده می شد و حتی حق مخالفت کردن هم به کسی نمی دادند.
آلفاها و امگاها واقعا حالش رو بهم میزند اما متاسفانه خودشم دیگه جزشون بود...
بتاها قشر فقیر جامعه رو تشکیل میداند و برای اینکه زندگیشون رو بگذرونن باید سخت تر کار میکردند اما تهیونگ هنوزم ترجیح می داد جز اونا باشه.
لبخندی که رو صورتش ایجاد شده بود رو با پشت دست پوشوند.
اشتباه فکر کرده بود آقای هان و همسرش هم فرقی با بقیه نداشتند اونا هم به همون اندازه خودخواه بودند.
تهیونگ امیدوار بود حداقل سوهیون اعتراض کنه اما شاگرد اعصاب خورد کن و روی مخش با نگاه عجیبی توی چشماش چند لحظه بهش زل زد و توی فکر فرو رفت و یکی از همون نیشخندای کجی که تهیونگ ازشون متنفر بود رو زد...
تهیونگ حاضر بود هر چی داره بده تا بفهمه توی سر سوهیون کوچولوی گوه چی میگذره که این طور دهنش رو بسته نگه داشته بود و با تصمیم پدرش مخالفتی نمی کرد.
اما تا حدی میتونست حدس بزنه هر فکری که تو ذهن سوهیون چرخ می خورد قطعا نمی تونست سودی براش داشته باشه...
آلفاها و امگاهای خود خواه....
تهیونگ بی صدا آه کشید.
حداقل باید پولی که برای هر جلسه بهش میدادن رو دو برابر کنن و هزینه ی زندگی پسرشونم بهش اضافه کنن.
چیزی که تو فکرش بود رو شین یانگ به زبون آورد..
آقای هان و همسرش بدون اینکه نظر تهیونگ رو بپرسن تصمیمشون رو گرفته بودند و کسی نمیتونست منصرفشون کنه.
یکی از دلایلی که تهیونگ از امگاها و مخصوصا آلفاها متنفر بود همین بود...
برای همه تصمیم هایی میگرفتند که فقط نفع خودشون توش دیده می شد و حتی حق مخالفت کردن هم به کسی نمی دادند.
آلفاها و امگاها واقعا حالش رو بهم میزند اما متاسفانه خودشم دیگه جزشون بود...
بتاها قشر فقیر جامعه رو تشکیل میداند و برای اینکه زندگیشون رو بگذرونن باید سخت تر کار میکردند اما تهیونگ هنوزم ترجیح می داد جز اونا باشه.
لبخندی که رو صورتش ایجاد شده بود رو با پشت دست پوشوند.
اشتباه فکر کرده بود آقای هان و همسرش هم فرقی با بقیه نداشتند اونا هم به همون اندازه خودخواه بودند.
تهیونگ امیدوار بود حداقل سوهیون اعتراض کنه اما شاگرد اعصاب خورد کن و روی مخش با نگاه عجیبی توی چشماش چند لحظه بهش زل زد و توی فکر فرو رفت و یکی از همون نیشخندای کجی که تهیونگ ازشون متنفر بود رو زد...
تهیونگ حاضر بود هر چی داره بده تا بفهمه توی سر سوهیون کوچولوی گوه چی میگذره که این طور دهنش رو بسته نگه داشته بود و با تصمیم پدرش مخالفتی نمی کرد.
اما تا حدی میتونست حدس بزنه هر فکری که تو ذهن سوهیون چرخ می خورد قطعا نمی تونست سودی براش داشته باشه...
آلفاها و امگاهای خود خواه....
تهیونگ بی صدا آه کشید.
حداقل باید پولی که برای هر جلسه بهش میدادن رو دو برابر کنن و هزینه ی زندگی پسرشونم بهش اضافه کنن.
چیزی که تو فکرش بود رو شین یانگ به زبون آورد..
- ۶.۲k
- ۲۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط