فصل دوم پارت۳
فصل دوم پارت۳
ویوات
با چشمای گشوده به اطرافم نگاه میکردم،چی چی.؟من زنه ارباب شدم۰با تعجب به ارباب خیره شدم که لبخندی زد۰از نظرم اون همه چیو میدونست ولی!ولی من هیچی درمورد این موضوع نمیدونستم چرا؟
ویالا با تعجب به سمتم برگشت و گفت: باورم نمیشه ات!خیلی برات خوشحالم۰
اصلا متوجه دور و ورم نمیشدم۰تعجب، تعجب فقط تعجب کرده بودم که چرا؟؟
ارباب اومد سمتم و دستم رو کشید و برد به سمت اتاق خواب،ولی هیچی حس نمیکردم چون هنوز داخل شوک و تعجب بودم۰یعنی چی؟؟
وارد اتاق شدم ارباب بهم خیره شد۰که۰۰۰
(نمیدونم اسمات دوست دارید یا نه،ولی این پارت نمینویسم اگه دوست داشتید داخل کامنتا بهم بگید برای پارت های بعد بنویسم۰)
صبح ویو ات
سریع از جام پاشدم،با یاد آوری دیشب مغزم سوراخ شد وای نههههههههههههههههههههه۰
به خودم نگاهی کردم این دیگه چه آینده ای بود(دوستان عزیز:ات به جانگوک یا همون ارباب علاقه داره ولی انکار نمیکنه۰)
از جام پا شدم و سریع از اتاق اومدم بیرون که وقتی ندیمه ها منو دیدن تا ناف خم شدن و آروم زم زمه کردن و گفتن:صبح بخیر خانوم۰
یه جورایی خوش حال شدم که جو گرفتتم و گفتم:خیلی خوب میتونید برید۰
که حس کردم کسی پشته سرمه آروم برگشتم که دیدم ارباب داره نگام میکنه اونم با لبخندی باز۰که دوباره دیشب اومد به سراغم از خجالت آب شدمو سریع رفتم سمت اتاق خواب که ارباب هم اومد دنبالم هی من میدوییدم هی اون میدویید۰کمکککککککککککک کسی نیست؟؟
درو سریع قفل کردم که ارباب در زد وگفت:خجالت کشیدی؟نترس ما دیگه ازدواج کردیم ات۰
۳ماه بعد
همه چی عادی بود جانگوک باهام خیلی خوب رفتار میکنه امیدوارم همیشه همینطور باشه۰۰۰
ویوات
با چشمای گشوده به اطرافم نگاه میکردم،چی چی.؟من زنه ارباب شدم۰با تعجب به ارباب خیره شدم که لبخندی زد۰از نظرم اون همه چیو میدونست ولی!ولی من هیچی درمورد این موضوع نمیدونستم چرا؟
ویالا با تعجب به سمتم برگشت و گفت: باورم نمیشه ات!خیلی برات خوشحالم۰
اصلا متوجه دور و ورم نمیشدم۰تعجب، تعجب فقط تعجب کرده بودم که چرا؟؟
ارباب اومد سمتم و دستم رو کشید و برد به سمت اتاق خواب،ولی هیچی حس نمیکردم چون هنوز داخل شوک و تعجب بودم۰یعنی چی؟؟
وارد اتاق شدم ارباب بهم خیره شد۰که۰۰۰
(نمیدونم اسمات دوست دارید یا نه،ولی این پارت نمینویسم اگه دوست داشتید داخل کامنتا بهم بگید برای پارت های بعد بنویسم۰)
صبح ویو ات
سریع از جام پاشدم،با یاد آوری دیشب مغزم سوراخ شد وای نههههههههههههههههههههه۰
به خودم نگاهی کردم این دیگه چه آینده ای بود(دوستان عزیز:ات به جانگوک یا همون ارباب علاقه داره ولی انکار نمیکنه۰)
از جام پا شدم و سریع از اتاق اومدم بیرون که وقتی ندیمه ها منو دیدن تا ناف خم شدن و آروم زم زمه کردن و گفتن:صبح بخیر خانوم۰
یه جورایی خوش حال شدم که جو گرفتتم و گفتم:خیلی خوب میتونید برید۰
که حس کردم کسی پشته سرمه آروم برگشتم که دیدم ارباب داره نگام میکنه اونم با لبخندی باز۰که دوباره دیشب اومد به سراغم از خجالت آب شدمو سریع رفتم سمت اتاق خواب که ارباب هم اومد دنبالم هی من میدوییدم هی اون میدویید۰کمکککککککککککک کسی نیست؟؟
درو سریع قفل کردم که ارباب در زد وگفت:خجالت کشیدی؟نترس ما دیگه ازدواج کردیم ات۰
۳ماه بعد
همه چی عادی بود جانگوک باهام خیلی خوب رفتار میکنه امیدوارم همیشه همینطور باشه۰۰۰
۳۶۶
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.