رمان خانواده باحال ما پارت ۱۱
خونه رانپو
درو که باز کردم دیدم ی مرد عصبانی که ی پسر اووو ببخشید ی دختر رو دستش بود گفت:هی مگه کوری منو نمیبینی اه=-= بش گفتم:ب....ب...ببخشید😨😦
رفتم سمت آنگو بهش گفتم:آنگو این کیه چرا انقدر عصبانی:|
انگو: این داییم اسمش اکوتاگاوا هستش نگران نباش این همیشه اینجور
گفتم:ااا 😶 رفتم پای مانیتورم گفتم:خب حالا شما دوتا یعنی شما ۳تا اینجا چیکار دارین آنگو گفت:اممم....ببین ما اومدیم این دختره که اسمش آتسوشی هست و دوست اکوتاگاوا اینو اینجا بزاریم بعد م... میخواستم ادامه حرفم و بزنم که اکوتاگاوا اومد حرفمو قط کردو گفت: نخیر ما اومدیم اینجا بمونیم و البته این دخترک هم اینجا بزاریم بله همین که شنیدی آنگو ی نگاه به دختره آتسوشی میکرد و ی نگاه به من و اکوتاگاوا میکرد گفت:اکوتاگاوا مگه تو نمی خواستی که.... میخواستم بقیه حرفمو بزنم دوباره پرید وسط حرفمو گفت:آنگو ما همینجا میمونیم ی حدودای دو سه روز اینجا میمونیم-_-
آنگو:اوفففففف😒
آنگو رو به من کردو گفت:رانپو جان تو ی بار گفتی ی زیر زمین داری ی بار هم نشونم دادی میشه بهم بگی کجاست^-^
گفتم:چرا اونجا رو میخوایین○-○
اکوتاگاوا با عصبانیت گفت:دیگه چرا چون و چرا میاری خوب اون زیر زمین بی صحابی رو نشون بده اه😠
آنگو بهش گفت:اکوتاگاوا آروم باشششششش اروم:| رانپو نشونمون بده میخوایم این دختره رو خوب میخوایم بزاریمش اونجا زندانیش کنیم حالا اون راه رو بهمون نشون میدی؟؟؟!!!!
گفتم:باوشه ازین طرف بیاین🙂😐
پارت بعدی تا پسفردا 🤪😘
کپی ممنوع🤗❌🤗❌🤗❌
#رمان_خوانواده_باحال_ما #رمان
درو که باز کردم دیدم ی مرد عصبانی که ی پسر اووو ببخشید ی دختر رو دستش بود گفت:هی مگه کوری منو نمیبینی اه=-= بش گفتم:ب....ب...ببخشید😨😦
رفتم سمت آنگو بهش گفتم:آنگو این کیه چرا انقدر عصبانی:|
انگو: این داییم اسمش اکوتاگاوا هستش نگران نباش این همیشه اینجور
گفتم:ااا 😶 رفتم پای مانیتورم گفتم:خب حالا شما دوتا یعنی شما ۳تا اینجا چیکار دارین آنگو گفت:اممم....ببین ما اومدیم این دختره که اسمش آتسوشی هست و دوست اکوتاگاوا اینو اینجا بزاریم بعد م... میخواستم ادامه حرفم و بزنم که اکوتاگاوا اومد حرفمو قط کردو گفت: نخیر ما اومدیم اینجا بمونیم و البته این دخترک هم اینجا بزاریم بله همین که شنیدی آنگو ی نگاه به دختره آتسوشی میکرد و ی نگاه به من و اکوتاگاوا میکرد گفت:اکوتاگاوا مگه تو نمی خواستی که.... میخواستم بقیه حرفمو بزنم دوباره پرید وسط حرفمو گفت:آنگو ما همینجا میمونیم ی حدودای دو سه روز اینجا میمونیم-_-
آنگو:اوفففففف😒
آنگو رو به من کردو گفت:رانپو جان تو ی بار گفتی ی زیر زمین داری ی بار هم نشونم دادی میشه بهم بگی کجاست^-^
گفتم:چرا اونجا رو میخوایین○-○
اکوتاگاوا با عصبانیت گفت:دیگه چرا چون و چرا میاری خوب اون زیر زمین بی صحابی رو نشون بده اه😠
آنگو بهش گفت:اکوتاگاوا آروم باشششششش اروم:| رانپو نشونمون بده میخوایم این دختره رو خوب میخوایم بزاریمش اونجا زندانیش کنیم حالا اون راه رو بهمون نشون میدی؟؟؟!!!!
گفتم:باوشه ازین طرف بیاین🙂😐
پارت بعدی تا پسفردا 🤪😘
کپی ممنوع🤗❌🤗❌🤗❌
#رمان_خوانواده_باحال_ما #رمان
- ۴.۳k
- ۲۰ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط