سرنوشتِ ما آنجا ریشه برای درهم تنیدن جُنباند که شروع می ک
سرنوشتِ ما آنجا ریشه برای درهم تنیدن جُنباند که شروع میکردم بی ترس به شماردن ستاره های درون چَشمانت .. کم کم عادت میکردم برای نفسهایم قانون بگذارم تا در بی هواییَت یادش برود که ریهاست مَرد، نفس بکش و دستانم طلوع پلکانت را نشمارد اما کافی بود؟ همه چیز کافی بود تا قلم به دستت بدهم و زندگیمان را که به فکرِ من اسلحه ی میان انگشتان کشیدهام بود و به فکر تو گُل میان میدانِ جنگ، ترسیم کنیم؟ کافی بود آن همه دلدادگی و نوشتنم از خود و او وقتی جوابش یک سکوت طولانی پر از حرفهای چشمانت جلویمن صف می بست؟ نمیتوانستم دوام آورم و شاید آوری بالاخره کارِ من کشتن بود و کارِ تو مُردن اما انگار که وارونه شده باشیم.. من سوختهام میان آتش و تو زادهی آتش بودی
۴.۱k
۲۳ آذر ۱۴۰۳