اولین روزی که وارد اون عمارت شدم فکر میکردم دیگه زندگیم ن

اولین روزی که وارد اون عمارت شدم فکر میکردم دیگه زندگیم نابوده ولی الان میبینم که زندگیم از قبل هم بهتر شده
الان کسایی تو زندگیم هستن که جدی به من اهمیت میدن.
ولی هنوز هم من لیاقت این ها رو ندارم من هیچ چیز درباره خودم نمیدونم حتی کسی که ۱۷ سال از کل عمرم را با من بود هم(پدر خوندم)پدر واقعی من نبود.
اوایل همه رفتارشون با من بد بود ولی اگه با بقیه مهربون باشی اون ها‌ هم باهات خوب میشن البته فضیه از ۲ تا جا تغیر کرد‌.
خب اولین جایی که قضیه تغیر کرد وقتی بود که توموکی اومد و دومین ها هم وقتی که بود که ساکورا(امیلیا) اومد البته من پشمام ریخته بود که لایتو دوست دختر داشته البته اینگار یه مدت از هم جدا شده بودن ولی بازم....
خب اینم از سناریو امروز حال نداشتم همین رو فقط حوصلم شد بنویسم
دیدگاه ها (۰)

خانواده من:

فکر کنم نتم داره تموم میشه بابام قرار نیست بهم بده فعلا😭😭😭پس...

ارت جدید😃😃😃😃😃😃☠☠☠☠خیلی زشته میدونم من خیلی نوبم البته تو ارت...

از فصل ۲ هم ساختم میزارم ماشالا فقط گردن من رو هم گیر اوردن ...

P¹راستش رو بخواید اگر من بخوام از زندگیم بگم خیلی باید بنویس...

مهشید عشقم خیلی دلم واست تنگ شده ↘↙اینو بخو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط