اولین روزی که وارد اون عمارت شدم فکر میکردم دیگه زندگیم ن
اولین روزی که وارد اون عمارت شدم فکر میکردم دیگه زندگیم نابوده ولی الان میبینم که زندگیم از قبل هم بهتر شده
الان کسایی تو زندگیم هستن که جدی به من اهمیت میدن.
ولی هنوز هم من لیاقت این ها رو ندارم من هیچ چیز درباره خودم نمیدونم حتی کسی که ۱۷ سال از کل عمرم را با من بود هم(پدر خوندم)پدر واقعی من نبود.
اوایل همه رفتارشون با من بد بود ولی اگه با بقیه مهربون باشی اون ها هم باهات خوب میشن البته فضیه از ۲ تا جا تغیر کرد.
خب اولین جایی که قضیه تغیر کرد وقتی بود که توموکی اومد و دومین ها هم وقتی که بود که ساکورا(امیلیا) اومد البته من پشمام ریخته بود که لایتو دوست دختر داشته البته اینگار یه مدت از هم جدا شده بودن ولی بازم....
خب اینم از سناریو امروز حال نداشتم همین رو فقط حوصلم شد بنویسم
الان کسایی تو زندگیم هستن که جدی به من اهمیت میدن.
ولی هنوز هم من لیاقت این ها رو ندارم من هیچ چیز درباره خودم نمیدونم حتی کسی که ۱۷ سال از کل عمرم را با من بود هم(پدر خوندم)پدر واقعی من نبود.
اوایل همه رفتارشون با من بد بود ولی اگه با بقیه مهربون باشی اون ها هم باهات خوب میشن البته فضیه از ۲ تا جا تغیر کرد.
خب اولین جایی که قضیه تغیر کرد وقتی بود که توموکی اومد و دومین ها هم وقتی که بود که ساکورا(امیلیا) اومد البته من پشمام ریخته بود که لایتو دوست دختر داشته البته اینگار یه مدت از هم جدا شده بودن ولی بازم....
خب اینم از سناریو امروز حال نداشتم همین رو فقط حوصلم شد بنویسم
- ۲۴۸
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط