فیک تهکوک«داستان ما چهارتا» p14
*از زبان سوجین*
امروز داشتم توی رستوران هتل یه گشتی میزدم که یه پسره توجه ام رو جلب کرد.... رفتم فالگوش ببینم چی میگه که فهمیدم اسم میسانو آورد... درسته میسان... دوست بورام... همونی که رو مخمه.... از گوشه ی دیوار اومدم کنار و وقتی خواست بیاد بیرون از اتاق رفتم جلوش و گفتم: تو دنبال دوست بورامی؟
گفت: بله؟
دستمو جلوش دراز کردم و
گفتم: من سوجینم...
گفت: خوشبختم! اما بورام کیه؟
گفتم: بورام دوست میسانه... همونی که دنبالشی
گفت: شما میسانو از کجا میشناسین؟
گفتم: کارمند شرکت دوست پسرم جونگ کوکه... و بورامم دوستشه... این دوتا دختر خیلی رو مخمن...
گفت: من واقعا میسانو دوست دارم
گفتم: پس بهت کمک میکنم بهش برسی... در عوض توهم بورامو از جونگ کوک دور کن... یه جوری که کوک دیگه نبینتش
گفت: چشم بانوی من! من یانگ هو هستم
گفتم: خوشبختم! یانگ هو شیی؛ بیا شروع کنیم
*از زبان سوجین*
بعد از اینکه با یانگ هو نقشه کشیدم خیلی خوشحال رفتم تا به نقشمکن عمل کنم...
چقدر خوبب میسان هم داره رد میشه
دستش رو محکم کشیدم و گفتم
میسان: دختر دستم رو ول کن داری چیکار میکنی؟!
سوجین: تو همون دوست اون هرزه ای اره؟
میسان: به بورام نگو هرزه
سوجین: اگه بگم چی میشه مثلا؟ میخوای بزنی توی گوشم؟! ولی کور خوندی... اینبار من میزنم توی گوش تو
*از زبان میسان*
چشمام رو بسته بودم چون واقعا ترسیده بودم؛ تا میتونست زد توی صورتم
دیدم تهیونگ داره با عجله میاد...
*از زبان تهیونگ*
دیدم سوجین داره از حدش میگذره... هلش دادم اونطرف
سوجین: تهیونگ؟! عجیبه جدیدا غیرتی شدی؟!
تهیونگ: فقط ساکت شو! از جلوی چشمم گمشو اونور فقط برو... دیگه نبینم سمت این دختر بیای!!
سوجین رفت
میسان از ترس داشت گریه میکرد
تهیونگ: حالت خوبه؟! بیا ببرمت توی اتاقت
بردمش توی اتاقش تا استراحت کنه
میخواستم برم که گفت
میسان: صبر کن
تهیونگ: چیزی شده؟
میسان: ازت ممنونم
تهیونگ: دیگه نگران نباش هروقت مشکلی داشتی من هستم
و رفتم
p14
امروز داشتم توی رستوران هتل یه گشتی میزدم که یه پسره توجه ام رو جلب کرد.... رفتم فالگوش ببینم چی میگه که فهمیدم اسم میسانو آورد... درسته میسان... دوست بورام... همونی که رو مخمه.... از گوشه ی دیوار اومدم کنار و وقتی خواست بیاد بیرون از اتاق رفتم جلوش و گفتم: تو دنبال دوست بورامی؟
گفت: بله؟
دستمو جلوش دراز کردم و
گفتم: من سوجینم...
گفت: خوشبختم! اما بورام کیه؟
گفتم: بورام دوست میسانه... همونی که دنبالشی
گفت: شما میسانو از کجا میشناسین؟
گفتم: کارمند شرکت دوست پسرم جونگ کوکه... و بورامم دوستشه... این دوتا دختر خیلی رو مخمن...
گفت: من واقعا میسانو دوست دارم
گفتم: پس بهت کمک میکنم بهش برسی... در عوض توهم بورامو از جونگ کوک دور کن... یه جوری که کوک دیگه نبینتش
گفت: چشم بانوی من! من یانگ هو هستم
گفتم: خوشبختم! یانگ هو شیی؛ بیا شروع کنیم
*از زبان سوجین*
بعد از اینکه با یانگ هو نقشه کشیدم خیلی خوشحال رفتم تا به نقشمکن عمل کنم...
چقدر خوبب میسان هم داره رد میشه
دستش رو محکم کشیدم و گفتم
میسان: دختر دستم رو ول کن داری چیکار میکنی؟!
سوجین: تو همون دوست اون هرزه ای اره؟
میسان: به بورام نگو هرزه
سوجین: اگه بگم چی میشه مثلا؟ میخوای بزنی توی گوشم؟! ولی کور خوندی... اینبار من میزنم توی گوش تو
*از زبان میسان*
چشمام رو بسته بودم چون واقعا ترسیده بودم؛ تا میتونست زد توی صورتم
دیدم تهیونگ داره با عجله میاد...
*از زبان تهیونگ*
دیدم سوجین داره از حدش میگذره... هلش دادم اونطرف
سوجین: تهیونگ؟! عجیبه جدیدا غیرتی شدی؟!
تهیونگ: فقط ساکت شو! از جلوی چشمم گمشو اونور فقط برو... دیگه نبینم سمت این دختر بیای!!
سوجین رفت
میسان از ترس داشت گریه میکرد
تهیونگ: حالت خوبه؟! بیا ببرمت توی اتاقت
بردمش توی اتاقش تا استراحت کنه
میخواستم برم که گفت
میسان: صبر کن
تهیونگ: چیزی شده؟
میسان: ازت ممنونم
تهیونگ: دیگه نگران نباش هروقت مشکلی داشتی من هستم
و رفتم
p14
۷.۴k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.