پارت چهاردهم
وارد قصر شدیم
پدر: فرزندم را بگذار زمین
+نمیگذارم
_بالی!
پایین اومدم
پدر:خوب به حرف من گوش نمیدید
_پدر جان بسه دیگه ، با اجازه
از کنارش گذشتیم سکوتی بینمان بود
+چرا؟
_چی چرا
+اینکه نمیگذاری بهش سابت کنم تو مال منی
_بالی، عزیزم اون پدر منه میدانم که ناراحت هستی اما بازم او یک پدره!
+فعلا قهرم
_بالی نکن دیگه
جلوش ایستادم
چشمانش را ازم میدزدید صورتش را گرفتم
_مرا نگاه کن
+چرا
_دوستم نداری؟
+چی؟ چه میگویید خاتونم
اشک در چشمانم حلقه زد
چشمانش بی قرار شد مرا محکم در آغوش گرفت
+نازنینم اشک نریزید ، مگر میتوانم دوستتان نداشته باشم؟
_نمیتوانی؟
+چه کسی در برابر این چشم های زیبا میتواند مقاومت کند؟
خنده ای گوشه لبم نشست
+خاتونم سلیمان خان مرا فرا خواسته باید بروم نازنینم
_هوم باشه
بوسه ای بر لپش گذاشتم
+همین؟
_چی؟
+اینورم ببوس
آنطرف لپش را بوسیدم
_خوبه؟
+این ور هم دوباره ببوس
دوباره برگشت آن روی صورتش
_باشه
وقتی که آمدم ببوسمش سریع برگشت و لبهایش با من برخورد کرد
_بالی!
+دوست دارم ،خداحافظت باشد
_من بیشتر بسیار مواظب باش
بالی رفت
توی اتاق پرسه میزدم
از نیمه شب گدشته بود
_خدای من این مرد کجا است
کمی نگران شدم لباس هایم را به طور کامل درآوردم که عوض کنم و به دنبالش بروم
دقیقا زمانی که لباس هایم را در آوردم در باز شد
خشکم زده بود
+اوه متاسفم م م من
_برگرد
سریع رویش را برگرداند
+من نمیخ....
_باشه مشکلی نیست
لباسم را پوشیدم
برگشت
+حال خاتون من چطور است ؟
پدر: فرزندم را بگذار زمین
+نمیگذارم
_بالی!
پایین اومدم
پدر:خوب به حرف من گوش نمیدید
_پدر جان بسه دیگه ، با اجازه
از کنارش گذشتیم سکوتی بینمان بود
+چرا؟
_چی چرا
+اینکه نمیگذاری بهش سابت کنم تو مال منی
_بالی، عزیزم اون پدر منه میدانم که ناراحت هستی اما بازم او یک پدره!
+فعلا قهرم
_بالی نکن دیگه
جلوش ایستادم
چشمانش را ازم میدزدید صورتش را گرفتم
_مرا نگاه کن
+چرا
_دوستم نداری؟
+چی؟ چه میگویید خاتونم
اشک در چشمانم حلقه زد
چشمانش بی قرار شد مرا محکم در آغوش گرفت
+نازنینم اشک نریزید ، مگر میتوانم دوستتان نداشته باشم؟
_نمیتوانی؟
+چه کسی در برابر این چشم های زیبا میتواند مقاومت کند؟
خنده ای گوشه لبم نشست
+خاتونم سلیمان خان مرا فرا خواسته باید بروم نازنینم
_هوم باشه
بوسه ای بر لپش گذاشتم
+همین؟
_چی؟
+اینورم ببوس
آنطرف لپش را بوسیدم
_خوبه؟
+این ور هم دوباره ببوس
دوباره برگشت آن روی صورتش
_باشه
وقتی که آمدم ببوسمش سریع برگشت و لبهایش با من برخورد کرد
_بالی!
+دوست دارم ،خداحافظت باشد
_من بیشتر بسیار مواظب باش
بالی رفت
توی اتاق پرسه میزدم
از نیمه شب گدشته بود
_خدای من این مرد کجا است
کمی نگران شدم لباس هایم را به طور کامل درآوردم که عوض کنم و به دنبالش بروم
دقیقا زمانی که لباس هایم را در آوردم در باز شد
خشکم زده بود
+اوه متاسفم م م من
_برگرد
سریع رویش را برگرداند
+من نمیخ....
_باشه مشکلی نیست
لباسم را پوشیدم
برگشت
+حال خاتون من چطور است ؟
۷۳۲
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.