تهیونگ و دختر رزمی پوش ۱۰
پادشاه : شاهزاده تهیونگ تو و بانو سو اختیار تام (بچه ها تام به معنی تمام هست) رو دارید بر سر این موضوع شاما دو نفر به این موضوع رسیدگی کنید حتی اگر مجبور شدید ارتش رو برای جنگ با چین ببرید ، کسی حق نداره به خاندان سلطنتی و مردم این کشور بی احترامی کنه . سو و تهیونگ : دستورتون رو عملی میکنیم . سو : از سالن اومدیم بیرون . تهیونگ : امروز رو استراحت میکنیم و فردا صبح زود حرکت میکنیم . سو : بله ، بعدش رفتیم به قصرمون . زمان: شب . تهیونگ : اصلا خوابم نمی یومد رفتم به باغ قصر داشتم قدم میزدم که دیدم سو در حال دعا کردن بود رفتم پیشش بدون اینکه بفهمه اون دختر چشماش بسته بود رفتم کنارش نشستم . سو : درحال دعا کردن بودم . تهیونگ : اون با صدای خیلی اروم میگفت : خدایا کمکم کن تا در این سفر نتیجه خوبی بگیرم ، خدایا لطفا کمکم کن که یه انسان خوبی در تاریخ این کشور به شمار بیام . تهیونگ : و من بعد اون با صدای متوسط گفتم خدایا ازت خواهش میکنم که بزار ملکه من همیشه در کنارم باشه . خدایا ازت ممنونم که یکی از اون فرشته هات رو برای من فرستادی . سو : جا خوردم که تهیونگ کنارم نشسته بود . اینجا چکار میکنید؟ . تهیونگ : دارم مثل تو دعا میکنم . سو : از روی زمین بلند شدم . تهیونگ : وقتی سو بلند شد منم باهاش بلند شدم و بعدش بردمش پیش گل های داخلباغ و بهش گفتم میدونستی من میتونم زبون گلهارو متوجه بشم . سو : واقعا😳خب برو ببین اونها چی میگن . تهیونگ : رفتم پیش گلهای رز نشستم و گفتم : واقعا😳 یعنی اینقدر این باتو زیباست؟ . سو : خب اونها چی میگن؟ . تهیونگ : خب اونها میگن که وقتی تو رو میبینن به تو حسودی شون میشه که تو اینقدر زیبا هستی . سو : از اون گلها ممنوکم که درباره من اینطوری میگن😘 . تهیونگ : فکر کنم بهتره بری استراحت کنی چون فردا روز سختی در پیش هست . . روز بعد زمان : صبح .سو : اماده شدیم و هر دو باهم رفتیم به قصر پادشاه . پادشاه : برای شما ارزوی موفقیت میکنم . سو و تهیونگ : ممنونم از عالیجناب . پادشاه : چند سرباز با خودتون میبرید؟ . تهیونگ : میخواستم صحبت کنم که ناگهان....
۱۰ تا لایک خسیس بازی در نیارید لطفا
۱۰ تا لایک خسیس بازی در نیارید لطفا
۳۸.۵k
۱۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.