my clasmate p²²
سالی:یونننن
یون:چته.!
سالی:با بچه ها میخوایم بریم شهر بازی میای
یون:باش ....!
سالی:پس ساعت ۷ اماده باش میایم دنبالت
یون:اوک بای
سالی:بای
بهد از اینکه با سالی حرف زدم رفتم تو گوشیم اخه ساعت ۳ بود یعد پاشدم دیدم ساعت ۵
رفتم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم اومدم بیرون که تهیونگ زنگ زد
ته:الو سلام چاگیا
یون:سلام تهیونگ
ته:امروز وقتت خالیه ....دلم میخواد ببینمت
یون:امم...خوب نه راستش با سالی و یونا و سوآ و کاتسومی داریم میریم شهر بازی
ته:خوب منم میام
یون:نمی....
ته:همین که گفتم .....منم میام
یون:ب..باشه
بعد از خرف زدن با تهیونگ رفتم موهامو خشک کردم و لباسامو پوشیدم ساعت ۷ بود رفتم پایین
دیدم تهیونگ دم دره بچه ها هم رسیدن
سوا:اوووو.....اینجا چه خبره مگه قرار نبود فقط خودمون باشیم؟؟؟
یون:خوو...
ته:من هرجا بیبیم بره میرم
سوا:ب..باشه بیاین بریم
یون:اوکی
_رسیدن_
یون:خور .....اول بریم کجا؟
یونا:بریم ....امممم....اها بیاین بریم ترن هوایی
یون و ته همزمان:نهههههه
سوا:اوووو...انگاری از ارتفاع میترسین؟
یون:خوب...امم...اره
ته:اره
یوا:اشکال نداره بیاین ببینم
**رفتن سوار شدن**
یون:واییی....خدا رحم کنهه
ته:ارههه
&ترن راه افتاد&
یو*:جیعغغغغغغغغ
ته:جیغغغغغغغغغغ
سوا و کاتسومی و یونا و سالی:😐😐
اصلا بزار بره بالا ......!
ته:اِ....اِ ...این که هنوز نرفته بالا...
یون:جدی میگی.....اِ....اره ....راس میگیا
&ترن رفت بالا&
ته و یون:جیغ فرا بنفش:
بعد از ترن هوایی
سالی:وای ...خیلی حال داد
یونا:اره
یون:نه.....هی ....هی بچه ها
یونا:چیه چیشد
ته:ها...چیشد
یون:بچه ها...اونا هاش سوژه
یونا:چی....!
اینجا چیکار میکنه
_یون مث این جاسوسا غلت خورد
و بیسیمش رو از جیبش در اورد
ته ویو:
هان....سوژه کیه دیگه
تو همین فکرا بودم که دیدم یون نیس یعنی همشون نبودن یکم دقت کردم دیدم یون پشت دیواره و یه بیسیم تو دستشه رفتم پیشش
یون:از اقدس به شهین شهین جواب بده
سوا:از شهین به اقدس چه مرگته...!
یون:از اقدس یه شهین سوژه کنار یه پسر وایساده از اقدس به انبردست
سالی:از انبر دست به اقدس چیشده؟
یون:از اقدس به انبر دست از سوژا یه عکس بگیر و به پیچ گوشتی تحویل بده
سالی:حله
ته:دارین چیکار میکنیین
یون:هیشش الان باید به من بگی اقدس فهمیدی
نظرت خودت چیه بت بگم خرمگس طلایی یا شازده سوار بر الاغ؟
ته:هرچی عشقت میکشه اقدس
یون:این بیسیم رو بگیر و برو پیش سوژه
ته:چرا من
یون:برو تا .....
ته:باش...
حالا سوژه کیه
یون:ماری<دختر عموت>
ته:اوکی
^ته رفت^
ته:س...سلام اسمت ماری بود دیگه؟
ماری:وایی.....باورم نمیشه خودتی تهیونگ
ته:اره
ماری:میشه حرف بزنیم؟
ته:اره
ماری:خوب تهیونگ من....من....دوست دارم
#توجه شما الان دارین از طریق بیسیم صداشونو میشنوین#
یون:هان گو......جه خوردهه
سولی:نذارین برههه
.
یون:چته.!
سالی:با بچه ها میخوایم بریم شهر بازی میای
یون:باش ....!
سالی:پس ساعت ۷ اماده باش میایم دنبالت
یون:اوک بای
سالی:بای
بهد از اینکه با سالی حرف زدم رفتم تو گوشیم اخه ساعت ۳ بود یعد پاشدم دیدم ساعت ۵
رفتم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم اومدم بیرون که تهیونگ زنگ زد
ته:الو سلام چاگیا
یون:سلام تهیونگ
ته:امروز وقتت خالیه ....دلم میخواد ببینمت
یون:امم...خوب نه راستش با سالی و یونا و سوآ و کاتسومی داریم میریم شهر بازی
ته:خوب منم میام
یون:نمی....
ته:همین که گفتم .....منم میام
یون:ب..باشه
بعد از خرف زدن با تهیونگ رفتم موهامو خشک کردم و لباسامو پوشیدم ساعت ۷ بود رفتم پایین
دیدم تهیونگ دم دره بچه ها هم رسیدن
سوا:اوووو.....اینجا چه خبره مگه قرار نبود فقط خودمون باشیم؟؟؟
یون:خوو...
ته:من هرجا بیبیم بره میرم
سوا:ب..باشه بیاین بریم
یون:اوکی
_رسیدن_
یون:خور .....اول بریم کجا؟
یونا:بریم ....امممم....اها بیاین بریم ترن هوایی
یون و ته همزمان:نهههههه
سوا:اوووو...انگاری از ارتفاع میترسین؟
یون:خوب...امم...اره
ته:اره
یوا:اشکال نداره بیاین ببینم
**رفتن سوار شدن**
یون:واییی....خدا رحم کنهه
ته:ارههه
&ترن راه افتاد&
یو*:جیعغغغغغغغغ
ته:جیغغغغغغغغغغ
سوا و کاتسومی و یونا و سالی:😐😐
اصلا بزار بره بالا ......!
ته:اِ....اِ ...این که هنوز نرفته بالا...
یون:جدی میگی.....اِ....اره ....راس میگیا
&ترن رفت بالا&
ته و یون:جیغ فرا بنفش:
بعد از ترن هوایی
سالی:وای ...خیلی حال داد
یونا:اره
یون:نه.....هی ....هی بچه ها
یونا:چیه چیشد
ته:ها...چیشد
یون:بچه ها...اونا هاش سوژه
یونا:چی....!
اینجا چیکار میکنه
_یون مث این جاسوسا غلت خورد
و بیسیمش رو از جیبش در اورد
ته ویو:
هان....سوژه کیه دیگه
تو همین فکرا بودم که دیدم یون نیس یعنی همشون نبودن یکم دقت کردم دیدم یون پشت دیواره و یه بیسیم تو دستشه رفتم پیشش
یون:از اقدس به شهین شهین جواب بده
سوا:از شهین به اقدس چه مرگته...!
یون:از اقدس یه شهین سوژه کنار یه پسر وایساده از اقدس به انبردست
سالی:از انبر دست به اقدس چیشده؟
یون:از اقدس به انبر دست از سوژا یه عکس بگیر و به پیچ گوشتی تحویل بده
سالی:حله
ته:دارین چیکار میکنیین
یون:هیشش الان باید به من بگی اقدس فهمیدی
نظرت خودت چیه بت بگم خرمگس طلایی یا شازده سوار بر الاغ؟
ته:هرچی عشقت میکشه اقدس
یون:این بیسیم رو بگیر و برو پیش سوژه
ته:چرا من
یون:برو تا .....
ته:باش...
حالا سوژه کیه
یون:ماری<دختر عموت>
ته:اوکی
^ته رفت^
ته:س...سلام اسمت ماری بود دیگه؟
ماری:وایی.....باورم نمیشه خودتی تهیونگ
ته:اره
ماری:میشه حرف بزنیم؟
ته:اره
ماری:خوب تهیونگ من....من....دوست دارم
#توجه شما الان دارین از طریق بیسیم صداشونو میشنوین#
یون:هان گو......جه خوردهه
سولی:نذارین برههه
.
۴.۹k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.