⁴³
⁴³
کوک
برگشتم به بخش کار خودم و تو دفترم نشستم
ده دقیقه بعد
تق تق تق
کوک: بله
در باز شد
یوری: جونگکوک
کوک: بله
یوری: خوبی؟
کوک: ممنون تو خوبی؟
یوری: اره خوبم جونگکوک
کوک: بله
یوری: میتونم بیام خونه تو؟
کوک: خونه ی من؟
یوری: اره من تازه برگشتم هیچ خونه ای ندارم
کوک: باشه فقط تا فردا
یوری: ممنون
کوک: خب من کاری ندارم بیا بریم خونه ی من
یوری: باشه بریم
نیم ساعت بعد
رفتیم خونه
کوک: بیا این اتاق مهمان یادت باشه فقط تا فردا اینجایی
یوری: باشه
کوک: استراحت کن من باید برگردم
یوری: باید برم دوش بگیرم میشه بهم لباس بدی
کوک: صبر کن
چند دقیقه بعد
کوک: بیا این لباس خواب اگر خواستی بخوابی این هم یه لباس برای وقتی که خواب نیستی این هم حوله
یوری: ممنون میشه نری؟
کوک: چرا؟
یوری: درمورد آیندمون حرف بزنیم
کوک: یوری من باید برم شب برمیگردم
یوری: باشه
برگشتم تو اتاقم و نشستم بر روی صندلیم
یعنی زود تصیمیم گرفتم؟ برای ازدواج من و ا/ت نه جونگکوک به خودت بیا تو یونجو رو داری ا/ت رو داری زندگیت خیلی خوبه نگاهی به عکس ا/ت کردم و بوسه ای به عکسش زدم و بعد داشتم نگاهی به حلقم نگاه میکردم و یه لحظه از دستم بیرون کشیدم و لباسم رو عوض کردم و نگاهی به ساعت کردم دیر شده بود سریع رفتم سوار ماشین شدم فهمیدم حلقم هنوز روی میزمه خواستم برگردم دیدم وقت نمیکنم و رفتم بیمارستان...
یوری
از اتاق رفتم بیرون و دوتا اتاق کنار هم بود اون دوتا اتاق قفل بود دوباره برگشتم تو اتاقم و استراحت کردم
شب
ا/ت یونجو تو بغلم خواب بود خیلی خسته بودم چون یونجو خیلی تو هواپیما اذیتم کرده بود ولی تمام شد این سفر دوست داشتنی رفتم داخل
ا/ت: فکر نکنم جونگکوک هنوز اومده باشه خواستم برم تو اتاق یونجو دیدم در اتاقش قفل بود نمیتونستم کلیدش کجاست یونجو رو گذاشتم روی کاناپه
ا/ت: ا/ت تو باید امشب خودت رو به شوهرت نشون بدی پس باید براش شام درست کنم خواستم شروع کنم به شام درست کردن صدایی از تو اتاق مهمان شنیدم
ا/ت: فکر کنم توهم زدم
دوباره صدا رو شنیدم رفتم تو اتاق و دیدم دختری روی تخته
ا/ت: تو کی هستی؟
با دیدن من بسیار تعجب کرد که انگار او میزبان بود و من مهمان
یوری: من فکر کردم جونگکوکه
ا/ت: تو چقدر آشنا هستی؟
یوری: من یوری هستم تو کی هستی؟
ا/ت: یوری؟
با شنیدن اسم یوری حالم بد شد
یوری: خدمتکاری؟
ا/ت: نه من زن جونگکوکم
یوری: زنش؟
ا/ت: اره تو کی هستی؟
یوری: من دوست دخترشم
که صدای باز شدن در رو شنیدم
کوک: یوری بیا شام خریدم
جونگکوک جوابی نگرفت به سختی جلوی اشک هام را گرفته بودم که سرازیز نشه
جونگکوک اومد تو اتاق
کوک: یوری بلند شو بیا شام بخو... ا/ت
#فیک
#سناریو
کوک
برگشتم به بخش کار خودم و تو دفترم نشستم
ده دقیقه بعد
تق تق تق
کوک: بله
در باز شد
یوری: جونگکوک
کوک: بله
یوری: خوبی؟
کوک: ممنون تو خوبی؟
یوری: اره خوبم جونگکوک
کوک: بله
یوری: میتونم بیام خونه تو؟
کوک: خونه ی من؟
یوری: اره من تازه برگشتم هیچ خونه ای ندارم
کوک: باشه فقط تا فردا
یوری: ممنون
کوک: خب من کاری ندارم بیا بریم خونه ی من
یوری: باشه بریم
نیم ساعت بعد
رفتیم خونه
کوک: بیا این اتاق مهمان یادت باشه فقط تا فردا اینجایی
یوری: باشه
کوک: استراحت کن من باید برگردم
یوری: باید برم دوش بگیرم میشه بهم لباس بدی
کوک: صبر کن
چند دقیقه بعد
کوک: بیا این لباس خواب اگر خواستی بخوابی این هم یه لباس برای وقتی که خواب نیستی این هم حوله
یوری: ممنون میشه نری؟
کوک: چرا؟
یوری: درمورد آیندمون حرف بزنیم
کوک: یوری من باید برم شب برمیگردم
یوری: باشه
برگشتم تو اتاقم و نشستم بر روی صندلیم
یعنی زود تصیمیم گرفتم؟ برای ازدواج من و ا/ت نه جونگکوک به خودت بیا تو یونجو رو داری ا/ت رو داری زندگیت خیلی خوبه نگاهی به عکس ا/ت کردم و بوسه ای به عکسش زدم و بعد داشتم نگاهی به حلقم نگاه میکردم و یه لحظه از دستم بیرون کشیدم و لباسم رو عوض کردم و نگاهی به ساعت کردم دیر شده بود سریع رفتم سوار ماشین شدم فهمیدم حلقم هنوز روی میزمه خواستم برگردم دیدم وقت نمیکنم و رفتم بیمارستان...
یوری
از اتاق رفتم بیرون و دوتا اتاق کنار هم بود اون دوتا اتاق قفل بود دوباره برگشتم تو اتاقم و استراحت کردم
شب
ا/ت یونجو تو بغلم خواب بود خیلی خسته بودم چون یونجو خیلی تو هواپیما اذیتم کرده بود ولی تمام شد این سفر دوست داشتنی رفتم داخل
ا/ت: فکر نکنم جونگکوک هنوز اومده باشه خواستم برم تو اتاق یونجو دیدم در اتاقش قفل بود نمیتونستم کلیدش کجاست یونجو رو گذاشتم روی کاناپه
ا/ت: ا/ت تو باید امشب خودت رو به شوهرت نشون بدی پس باید براش شام درست کنم خواستم شروع کنم به شام درست کردن صدایی از تو اتاق مهمان شنیدم
ا/ت: فکر کنم توهم زدم
دوباره صدا رو شنیدم رفتم تو اتاق و دیدم دختری روی تخته
ا/ت: تو کی هستی؟
با دیدن من بسیار تعجب کرد که انگار او میزبان بود و من مهمان
یوری: من فکر کردم جونگکوکه
ا/ت: تو چقدر آشنا هستی؟
یوری: من یوری هستم تو کی هستی؟
ا/ت: یوری؟
با شنیدن اسم یوری حالم بد شد
یوری: خدمتکاری؟
ا/ت: نه من زن جونگکوکم
یوری: زنش؟
ا/ت: اره تو کی هستی؟
یوری: من دوست دخترشم
که صدای باز شدن در رو شنیدم
کوک: یوری بیا شام خریدم
جونگکوک جوابی نگرفت به سختی جلوی اشک هام را گرفته بودم که سرازیز نشه
جونگکوک اومد تو اتاق
کوک: یوری بلند شو بیا شام بخو... ا/ت
#فیک
#سناریو
۱۵.۷k
۲۰ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.