سلامممم🎀🎀🎀🎀
سلامممم🎀🎀🎀🎀
فردا صبح:
ویو کیو: صبح که بیدار شدم دیدم تو تخت هستم هنوز هنگ بودم تا اینکه مایکی رو دیدم که تیشرتش تنش نیست و گرتن من هم جای کیس مارک داره ،....تازه یادم اومد چیشد و از خجالت دوباره رفتم زیر پتو خودم رو به خواب زدم که مایکی دستم رو گرفت و اورد بالا و بغلم کرد و دوباره خوابید
کیو: م..مایکی تو بیداری؟
مایکی: همممم
ذهن کیو: نمیدونم چرا دلم میخواستم تو بغلش بمونم حس گرمی داشتم اصلا باورم نمیشد بدن یه ادم میتونه انقدر گرم باشه
مایکی: کیو
کیو: بله
مایکی: میگم حالت خوبه ؟ اخه انگار تب داری
کیو: نه حالم خوبه قبل اینکه بیام اینجا سرما خوره بودم
مایکی : که اینطور باشه پس من میرم حموم
کیو: همم
مایکی رفت حموم و برگشت و بعد من رفتم که یادم اومد ....لباس ندارم....
کیو: م...مایکی...
مایکی: چیشده؟
کیو: ر...راستش...لباس ندارم بپوشم...
مایکی: اشکال نداره فعلا لباس من رو بپوش بعدش برو پیش اما و باهم برین خرید
کیو: ب..باشه
ویو کیو: بعد حموم رفتم پایین و اما رو دیدم گفت بیا سر میز و غذا بخور ...خب هنوز نمیتونم کنار بیام با اون پشمک صورتی و اون دوتا داداشا غذا بخورم ....ولی مجبورم
بچه ها امروز کانامه دادن بهمون همه رو خیلی خوب گرفتم ولی مطالعات خوب ،ولی الان تنها خوشحالیم اینه که معلمم گفت ریاضیم رو میندازه ولی ننداخت.....
فردا صبح:
ویو کیو: صبح که بیدار شدم دیدم تو تخت هستم هنوز هنگ بودم تا اینکه مایکی رو دیدم که تیشرتش تنش نیست و گرتن من هم جای کیس مارک داره ،....تازه یادم اومد چیشد و از خجالت دوباره رفتم زیر پتو خودم رو به خواب زدم که مایکی دستم رو گرفت و اورد بالا و بغلم کرد و دوباره خوابید
کیو: م..مایکی تو بیداری؟
مایکی: همممم
ذهن کیو: نمیدونم چرا دلم میخواستم تو بغلش بمونم حس گرمی داشتم اصلا باورم نمیشد بدن یه ادم میتونه انقدر گرم باشه
مایکی: کیو
کیو: بله
مایکی: میگم حالت خوبه ؟ اخه انگار تب داری
کیو: نه حالم خوبه قبل اینکه بیام اینجا سرما خوره بودم
مایکی : که اینطور باشه پس من میرم حموم
کیو: همم
مایکی رفت حموم و برگشت و بعد من رفتم که یادم اومد ....لباس ندارم....
کیو: م...مایکی...
مایکی: چیشده؟
کیو: ر...راستش...لباس ندارم بپوشم...
مایکی: اشکال نداره فعلا لباس من رو بپوش بعدش برو پیش اما و باهم برین خرید
کیو: ب..باشه
ویو کیو: بعد حموم رفتم پایین و اما رو دیدم گفت بیا سر میز و غذا بخور ...خب هنوز نمیتونم کنار بیام با اون پشمک صورتی و اون دوتا داداشا غذا بخورم ....ولی مجبورم
بچه ها امروز کانامه دادن بهمون همه رو خیلی خوب گرفتم ولی مطالعات خوب ،ولی الان تنها خوشحالیم اینه که معلمم گفت ریاضیم رو میندازه ولی ننداخت.....
۸۶۶
۲۶ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.