حس و حال فراموشی قسمت (۱۲)
حس و حال فراموشی قسمت (۱۲)
دختری به سمتم اومد و گفت: جی_هون تازه از بیمارستان مرخص شدی درسته؟ خوشحالم که خوبی...بیا بریم سر کلاس
او را نمیشناختم اماخاستم دردسر دیگه ای درست نکنم به همین دلیل لبخندی زدم و با او به کلاس رفتم.
به محض وارد شدنم به کلاس همه ساکت شدند.احساس ناراحتی بهم دست داد. بدون گفتن حرفی رفتم و سر جام نشستم.
معلم وارد کلاس شد.
دختری به سمتم اومد و گفت: جی_هون تازه از بیمارستان مرخص شدی درسته؟ خوشحالم که خوبی...بیا بریم سر کلاس
او را نمیشناختم اماخاستم دردسر دیگه ای درست نکنم به همین دلیل لبخندی زدم و با او به کلاس رفتم.
به محض وارد شدنم به کلاس همه ساکت شدند.احساس ناراحتی بهم دست داد. بدون گفتن حرفی رفتم و سر جام نشستم.
معلم وارد کلاس شد.
۶۷۵
۱۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.