رمان عشق مثلث پارت ۲۸
تاکسی گرفتم ازم آدرسو خواست ولی نفهمیدم چجوری شد که آدرس تهیونگ رو دادم (همون خونه جیمین)
از ماشین پیاده شدم رفتم سمت در دودل بودم نمیدونستم زنگ بزنم یا نه
#تهیونگ
دلم برای سوجین تنگ شده بود برای اینکه بهش سختی ندم دورو برش نمیرفتم برای خودم قهوه درست کردم رفتم سمت پنجره یه قلوپ از قهوه خوردم که با تعجب به در نگاه کردم اگه اشتباه نمیکردم این سوجین بود؟
برای اینکه متوجه بشم رفتم درو باز کردم که واقعا سوجین بود
#نویسنده
بارون ها نم نم میباریدن
@سوجین؟
+عام تهیونگ ببخشید من ب.. برم
@نه نه وایسا بیا خونه بارون میاد
+ب..ب..باش
رفتین تو
#سوجین
واقعا خونه گرم بود بهم قهوه تعارف کرد قبول کردم بعد ۱۵ دیقه با قهوه برگشت بهم داد و رو بروم نشست
@راستش از اون بابت هم برات خیلی ناراحت شدم
+ممنون
#تهیونگ
نتونستم بمونم پس بهش گفتم
@واقعا اون شایعه ها واقعیت دارن؟
یه نگاه بهم کرد که خودشو انداخت تو بغلم اولش جا خوردم ولی بغلش کردم هیچ صدایی جز شر شر بارون که روی شیشه های بارن سرازیر میشدن نمیومد
احساس کردم یه طرف شونم خیسه
@هوششششش گریه نکن (با صدای خیلی آروم)
+نمیتونم هق نمیتونم
@چیو نمیتونی؟
+هرجا میرم تا از دستش خلاص بشم ولی بازم پیدام میکنه
@من چی؟
از بغلم اومد بیرون و به چشمام زل زد
#سوجین
من نمیتونستم انتخابشون کنم چون خیلی بهم خوبی کردن ولی اگه یکیشون رو انتخاب کنم اونیکی بهم ریخته میشه من خیلی دوسشون دارم ولی دست خودم نیست نمیتونم انتخابشون کنم
+نه منظورم اون نبود
@...
+من...د..دوست دا.. دارم
#نمیدونم چرا یه لحظه چشمام پر شد
@(با بغض) من چند ماه بود که ازت دوری کردم ...نمیخواستم اذیت بشی....من بازم دوست دارم....
کم کم اشکام سرازیر شدن
@شاید با خودت فک کرده باشی که دیگه ازت سیر شدم ولی من بازم عاشقتم دوست دارم بدون تو نمیتونم...زندگی کنم
#جیمین
واقعا دیگه نمیتونم تحمل کنم سوار ماشین شدم رفتم خونه آروم کلید و انداختم و درو باز کردم باورم نمیشد سوجین گفت دوست دارم یعنی...
@م.من
#تهیونگ
نزاشت حرفمو تموم کنم محکم پرید بغلم که افتادم رو زمین و خودشم روم افتاد برای آنکه نیوفته دستامو دور کمرش حلقه کردم
@خوا
+تو واقعا منو دوست داری؟
@آ...آرع
منو محکم بغلم کرد
#جیمین
واقعا نمیفهمم
زودی رفتم تو اتاقم پایین تختم نشستم و زانو هامو بغل کردم به یه نقطه خیره شده بودم که صدای خنده میومد رفتم پایین خونه نبودن فهمیدم که تو حیاطن از پنجره نگاه کردم هه داشتن میدویدن و میخندیدن از یه طرف ناراحت و از یه طرف اعصبانی بودم
#تهیونگ
وقتی خوشحالیش رو میدیدم منم خوشحال میشدم
من گرگ بودم و اون برّه باید میگرفتمش ولی واقعا سرعتش زیاد بود
دیگه بهش رسیدم و از پشت بغلش کردم چرخوندمش گذاشتمش زمین بهش گفتم شام بیرون بخوریم قبول کرد موند حیاط و رفتم تا لباسمو عوض کنم رفتم اتاقم لباس پوشیدمو تا خواستم درو باز کنم که دیدم جیمین رو مبل نشسته و داره گریه میکنه
@تو کی اومدی؟
_وقتی که داشتین همو بغل میکردین (با تیکه)
@هه جیمین من نمیتونم وقتمو واسه تو هدر کنم میخوایم باهم بریم بیرون
_چرا اینکارو میکنی؟ چرا میخوای بهش نزدیک بشی فک کردی اون بازم منو فراموش مطمئنم اون عاشقمه
یه مشت زدم تو صورتش که دستش خورد به گلدون و افتاد زمین شکست
+تهیوتگ چیش...
سوجین یه نگاه به جیمین کرد وسط ابروش یه اخم کوچیکی کرد و دستمو تو دستاش قفل کرد
+تهیونگ بریم؟
@عام اگه حالت خوب
+حالم خوبه فقط بریم
_سوجین
+تهیونگ چرا وایستادی بیا بریم دیگه
_سسوووججییننن
#سوجین
بدون اینکه به صورتش نگاه کنم جواب دادم
+هوم
از ماشین پیاده شدم رفتم سمت در دودل بودم نمیدونستم زنگ بزنم یا نه
#تهیونگ
دلم برای سوجین تنگ شده بود برای اینکه بهش سختی ندم دورو برش نمیرفتم برای خودم قهوه درست کردم رفتم سمت پنجره یه قلوپ از قهوه خوردم که با تعجب به در نگاه کردم اگه اشتباه نمیکردم این سوجین بود؟
برای اینکه متوجه بشم رفتم درو باز کردم که واقعا سوجین بود
#نویسنده
بارون ها نم نم میباریدن
@سوجین؟
+عام تهیونگ ببخشید من ب.. برم
@نه نه وایسا بیا خونه بارون میاد
+ب..ب..باش
رفتین تو
#سوجین
واقعا خونه گرم بود بهم قهوه تعارف کرد قبول کردم بعد ۱۵ دیقه با قهوه برگشت بهم داد و رو بروم نشست
@راستش از اون بابت هم برات خیلی ناراحت شدم
+ممنون
#تهیونگ
نتونستم بمونم پس بهش گفتم
@واقعا اون شایعه ها واقعیت دارن؟
یه نگاه بهم کرد که خودشو انداخت تو بغلم اولش جا خوردم ولی بغلش کردم هیچ صدایی جز شر شر بارون که روی شیشه های بارن سرازیر میشدن نمیومد
احساس کردم یه طرف شونم خیسه
@هوششششش گریه نکن (با صدای خیلی آروم)
+نمیتونم هق نمیتونم
@چیو نمیتونی؟
+هرجا میرم تا از دستش خلاص بشم ولی بازم پیدام میکنه
@من چی؟
از بغلم اومد بیرون و به چشمام زل زد
#سوجین
من نمیتونستم انتخابشون کنم چون خیلی بهم خوبی کردن ولی اگه یکیشون رو انتخاب کنم اونیکی بهم ریخته میشه من خیلی دوسشون دارم ولی دست خودم نیست نمیتونم انتخابشون کنم
+نه منظورم اون نبود
@...
+من...د..دوست دا.. دارم
#نمیدونم چرا یه لحظه چشمام پر شد
@(با بغض) من چند ماه بود که ازت دوری کردم ...نمیخواستم اذیت بشی....من بازم دوست دارم....
کم کم اشکام سرازیر شدن
@شاید با خودت فک کرده باشی که دیگه ازت سیر شدم ولی من بازم عاشقتم دوست دارم بدون تو نمیتونم...زندگی کنم
#جیمین
واقعا دیگه نمیتونم تحمل کنم سوار ماشین شدم رفتم خونه آروم کلید و انداختم و درو باز کردم باورم نمیشد سوجین گفت دوست دارم یعنی...
@م.من
#تهیونگ
نزاشت حرفمو تموم کنم محکم پرید بغلم که افتادم رو زمین و خودشم روم افتاد برای آنکه نیوفته دستامو دور کمرش حلقه کردم
@خوا
+تو واقعا منو دوست داری؟
@آ...آرع
منو محکم بغلم کرد
#جیمین
واقعا نمیفهمم
زودی رفتم تو اتاقم پایین تختم نشستم و زانو هامو بغل کردم به یه نقطه خیره شده بودم که صدای خنده میومد رفتم پایین خونه نبودن فهمیدم که تو حیاطن از پنجره نگاه کردم هه داشتن میدویدن و میخندیدن از یه طرف ناراحت و از یه طرف اعصبانی بودم
#تهیونگ
وقتی خوشحالیش رو میدیدم منم خوشحال میشدم
من گرگ بودم و اون برّه باید میگرفتمش ولی واقعا سرعتش زیاد بود
دیگه بهش رسیدم و از پشت بغلش کردم چرخوندمش گذاشتمش زمین بهش گفتم شام بیرون بخوریم قبول کرد موند حیاط و رفتم تا لباسمو عوض کنم رفتم اتاقم لباس پوشیدمو تا خواستم درو باز کنم که دیدم جیمین رو مبل نشسته و داره گریه میکنه
@تو کی اومدی؟
_وقتی که داشتین همو بغل میکردین (با تیکه)
@هه جیمین من نمیتونم وقتمو واسه تو هدر کنم میخوایم باهم بریم بیرون
_چرا اینکارو میکنی؟ چرا میخوای بهش نزدیک بشی فک کردی اون بازم منو فراموش مطمئنم اون عاشقمه
یه مشت زدم تو صورتش که دستش خورد به گلدون و افتاد زمین شکست
+تهیوتگ چیش...
سوجین یه نگاه به جیمین کرد وسط ابروش یه اخم کوچیکی کرد و دستمو تو دستاش قفل کرد
+تهیونگ بریم؟
@عام اگه حالت خوب
+حالم خوبه فقط بریم
_سوجین
+تهیونگ چرا وایستادی بیا بریم دیگه
_سسوووججییننن
#سوجین
بدون اینکه به صورتش نگاه کنم جواب دادم
+هوم
۲۹.۲k
۱۷ آبان ۱۴۰۰