رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ۵ ¤
________________________________________
آماندا : ول کن دیگه
آرتمیس : گفتم بده بالا لباستو
آماندا : بیا
آرتمیس : جیغغغغغغغ
آماندا : چته
آرتمیس : آ....مان....دااااااا این زخما چیهههههه
آماندا : اینا .... امممم ....... این یوپ زده
آرتمیس : گه خوردهههه با هفت جد و آبادش
آماندا : ببند دهنتو الان میشنوه
آرتمیس : آخه ....... آخه چرااااا
آماندا : مریضه
ول کن ، وایییییییی اینو نگفتم
آرتمیس : چییییییی
آماندا : زمانی که داشتم به زخمام پماد میزدم اومد خوش زد
خیلی عجیب بود برام
آرتمیس : من میگم این روانیه تو میگی نه
آماندا : من کی گفتم نه😐💔
آرتمیس : الان بهتری؟؟
آماندا : آره
ویو " این یوپ "
نباید اونجوری میزدمش
اون که هیچ کاری نکرده بود
من بچه اونو کشتم
مطمئنم خودشم به بودن اون بچه رازی نبود
ولی من اگه میدونستم حامله اس هیچ وقت این کار رو نمیکردم
برم عذر خواهی کنم؟؟
ادمین : من میگم عاشق شدی میگی نه😐
این یوپ : باز این پیداش شد بیا برو پارت تو بنویس دیگه باید هی دخالت کنه😬
ادمین : اصن به من چه بی لیاقتی دیگه دختر به اون ماهی رو زدی 😤
این یوپ : بیا برو گمشو دیگهههه هی رو اعصاب من رژه میره 🔪🔪
ادمین : میگم وحشی میگی نه 😑💔
بزا لین گل رز و ببرم ازش معذرت خواهی کنم
ادمین دیگه زر اضافی نشنوم
ادمین : باشه بابا😑
تق تق
این یوپ : آماندا میشه در و باز کنی
آماندا : ( در و باز میکنه *) بله
این یوپ : معذرت میخوام نباید اونجوری میزدمت از قصد نبود
آماندا : آهان باشه
این یوپ : موهاتو چرا باز گذاشتی بلنده میریزه رو صورتت
آماندا : حوصله ندارم ببافمشون
این یوپ : من برات میبافم ( خدا شانس بده😐)
آماندا : مگه بلدی
این یوپ : آره برو بشین رو صندلی جلو آینه
آماندا : موهام تا روی زانو هامه خیلی بلنده نمیتونی
این یوپ : من میتونم گفتم برو بشین
آماندا : ایششششش باشه
ادمین : از خداتم باشه
آماندا : ببند دهنتو
ادمین : دوتاتون کلا از اخلاق کشیدید بهم😑
آماندا و این یوپ : ببند
ادمین : اصن من رفتم😐
ویو " این یوپ "
داشتم موهاشو میبافتم که رسیدم به وسط موهاش
انقد بلند بود مجبور شدم بشینم رو زمین ببافم😐 ( ایح ایح ایح 🤣)
این یوپ : خب تموم شد
آماندا : مرسی
این یوپ : راستی این گل رز سفید رو برای تو آوردم
آماندا : وایییی چه قشنگه من عاشق رز سفیدم
( از این چندش بازیا دیگه😃✌️)
________________________________________
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ۵ ¤
________________________________________
آماندا : ول کن دیگه
آرتمیس : گفتم بده بالا لباستو
آماندا : بیا
آرتمیس : جیغغغغغغغ
آماندا : چته
آرتمیس : آ....مان....دااااااا این زخما چیهههههه
آماندا : اینا .... امممم ....... این یوپ زده
آرتمیس : گه خوردهههه با هفت جد و آبادش
آماندا : ببند دهنتو الان میشنوه
آرتمیس : آخه ....... آخه چرااااا
آماندا : مریضه
ول کن ، وایییییییی اینو نگفتم
آرتمیس : چییییییی
آماندا : زمانی که داشتم به زخمام پماد میزدم اومد خوش زد
خیلی عجیب بود برام
آرتمیس : من میگم این روانیه تو میگی نه
آماندا : من کی گفتم نه😐💔
آرتمیس : الان بهتری؟؟
آماندا : آره
ویو " این یوپ "
نباید اونجوری میزدمش
اون که هیچ کاری نکرده بود
من بچه اونو کشتم
مطمئنم خودشم به بودن اون بچه رازی نبود
ولی من اگه میدونستم حامله اس هیچ وقت این کار رو نمیکردم
برم عذر خواهی کنم؟؟
ادمین : من میگم عاشق شدی میگی نه😐
این یوپ : باز این پیداش شد بیا برو پارت تو بنویس دیگه باید هی دخالت کنه😬
ادمین : اصن به من چه بی لیاقتی دیگه دختر به اون ماهی رو زدی 😤
این یوپ : بیا برو گمشو دیگهههه هی رو اعصاب من رژه میره 🔪🔪
ادمین : میگم وحشی میگی نه 😑💔
بزا لین گل رز و ببرم ازش معذرت خواهی کنم
ادمین دیگه زر اضافی نشنوم
ادمین : باشه بابا😑
تق تق
این یوپ : آماندا میشه در و باز کنی
آماندا : ( در و باز میکنه *) بله
این یوپ : معذرت میخوام نباید اونجوری میزدمت از قصد نبود
آماندا : آهان باشه
این یوپ : موهاتو چرا باز گذاشتی بلنده میریزه رو صورتت
آماندا : حوصله ندارم ببافمشون
این یوپ : من برات میبافم ( خدا شانس بده😐)
آماندا : مگه بلدی
این یوپ : آره برو بشین رو صندلی جلو آینه
آماندا : موهام تا روی زانو هامه خیلی بلنده نمیتونی
این یوپ : من میتونم گفتم برو بشین
آماندا : ایششششش باشه
ادمین : از خداتم باشه
آماندا : ببند دهنتو
ادمین : دوتاتون کلا از اخلاق کشیدید بهم😑
آماندا و این یوپ : ببند
ادمین : اصن من رفتم😐
ویو " این یوپ "
داشتم موهاشو میبافتم که رسیدم به وسط موهاش
انقد بلند بود مجبور شدم بشینم رو زمین ببافم😐 ( ایح ایح ایح 🤣)
این یوپ : خب تموم شد
آماندا : مرسی
این یوپ : راستی این گل رز سفید رو برای تو آوردم
آماندا : وایییی چه قشنگه من عاشق رز سفیدم
( از این چندش بازیا دیگه😃✌️)
________________________________________
۵.۶k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.